my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

فرصت لذت بردن از خوشی هایت را به بعد موکول نکن.اشتباهاتت را بپذیر.حداقل سالی یک بار طلوع آفتاب را تماشا کن.برای هر مناسبت کوچکی جشن بگیر.شکست را به راحتی بپذیر و وقتی پیروز شدی فخرفروشی نکن.عادت کن همیشه حتی زمانی که ناراحت هستی خودت را سرحال نشان دهی.وقتی با کار سختی رو به رو شدی به خودت تلقین کن که ؛ شکست غیرممکن است.سعی کن زندگی همواره برایت پیام داشته باشد.کوچکترین پیشرفت ها را هم موفقیت بدان.آرام صحبت کن اما در فکر کردن سریع باش.مشکلات را ؛ به عنوان نوعی مبارزه طلبی در نظر بگیر.اعتماد به نفس داشته باش و خود را کوچک مشمار.برای داشتن یک روز خوب ، به فردا فکر نکن.هرچند وقت یکبار یک عادت ناپسند خود را ترک کن.به خاطر داشته باش که همیشه حق انتخاب با توست.دیگران را تحسین کن و از شادی آنها لذت ببر.آرام باش و از زمان حال لذت ببر. زیرا بقیه عمرت را برای ادامه زندگی در اختیار داری.

۲۶ دی 83


عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد

و آن را در لانهء مرغی گذاشت

با بقیهء جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد عقاب

. تمام زندگیش او کارهایی را آنجام داد که مرغ ها میکردند

برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند

وقدقد می کرد و گاهی با دستو پا زدن بسیاریه کم در هوا پرواز می کرد

سال ها گذشت

عقاب خیلی پیر شد

روزی پرندهء با عظمتی را بالای سرش برفراز آسمان ابری دید

او با شکوه تمام با یک حرکت جزیی بال های طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد

عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید

:((کیست؟))

همسایه اش پاسخ داد

این عقاب است ـ سلطان پرندگان

او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم

عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد

و مثل مرغ مرد

زیرا فکر می کرد یک مرغ است

ما عادلانه داراییمان را قسمت کردیم

از تمام دنیا چشم های سبزت مال من

بقیه اش مال تو

به آنچه هستید وآنچه درتوان شماودیعه است فکر کنید

********************************

گاهی آدم می شه مثل یه درخت که

یه عمر می مونه کنار یه جوی آب

اون وقت راحته

بزرگ می شه

کهنسال می شه

پیر می شه

گاهی هم چهار تا رهگذر زیر سرش

می نشینن و خنک می شن

اون وقت یه روز از داخل پوک می شه

می آن اره به خوردش می دن

یا تبر

اون وقت الوار می شه

و مور ، موش ، مار توش لونه می کنن

زیر سقف و تموم

یا آتیش می شه یا کاغذ می شه

روش شعر های عاشقانه می نویسن و

بعد پاره اش می کنن

گاهی آدم

می شه اون

رودخونه

اون رودی که به رودخونه می ریزه

همیشه داره حرکت می کنه

به همه جا سر می زنه

اون وقت راحتی نداره

خب چقدر سر و صورتش می خوره

به خاک و سنگ وریشه درخت و

کوه و آفتاب و خلاصه

وقتی حتی خشک می شه

باز هم احساس درد می کنه

ولی خیلی ها می آن توش خودشون رو

به آب می زنن، تطهیر می شن

بعضی ها تراوت می گیرن و زندگی

و آب می شه همه چیز زندگی و حیات

حالا

فقط باید انتخاب کرد

ومن از خود حیرانم
که چرا از انسان گاهی گریزانم
ومن آنهنگام تنهایم ودر این تنهایی،خود را بکنار جویی، بینم
بکنار سبزه
بکنار آب من اینجا تنهایم

ودر این تنهایی پروانه ای گردمن می گردد
باد احساس مرا می فهمد سبزه نیز وزن مرا می داند
ونگاهم تک وتنها می کشد پر به شکار نگهی تنهاتر

به کنار جو اگر می آئید نگهم را مپرانید که بر عمر روان می نگرم

من چهره ای دیده ام که هزار رو داشت

و چهره ای که یک رو بیشتر نداشت

گویی در قالبی ریخته باشند

من چهره ای دیده ام که از ورای

تابش رویش زشتی زیرش را شناخته ام

و چهره ای که باید تابش رویش را

برمی داشتم تا زیبایی زیرش را دریابم

من چهره ی پیری دیده ام از خط هیچ

و چهره ی صافی که همه چیز بر آن

حک شده بود

من چهره ها را می شناسم زیرا که

از ورای پارچه ای که چشمان خودم

می بافد می بینم و به حقیقت زیرین

می رسم

هر کسی میتونه تو زندگیش عاشق بشه

اما همه نمیتونن عاشقونه زندگی بکنن

شنبه 26 دی 83 !