my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

مرداد ۸۵

غافلگیری!

سلام !
از وقتی پرشین بلاگ هک شد.تصمیم منم برا تغییر وبلاگ جدیدی تر شد!برا همین این وبلاگ را به راه انداختم !

آخیش !(این آخیش چند تا دلیل خوشایند داره !۱.آدرس وبلاگم عوض شد!۲.بعد از یه هفته می تونم پست بنویسم!!!هووووووووووورا!!!!!!!!!)

چقدر زمان زود می گذره دقت کردید؟

الان ۳ ساله من دبیرستانم تموم شده (ما پیش دانشگاهی را جزو دبیرستان حساب نمی کنیم !)

انگار همین دیروز بود !(چه روزگاری داشتیم و خودمون خبر نداشتیم!)

دیروز عاطفه زنگ زد !وقتی گفت ۵شنبه عروسیمه و آدرس بده برات کارت دعوت بیارم !!!!!!!!خشکم زد .پس همه اون حدسها درست بود!بهش گفتم یه کتک از من طلبت !

یاده اون روزها افتادم .یاده تک تک بچه ها شیطنتامون تیکه هایی که سر کلاس درس می پروندیم .معلم شیمی اسم ۱۵ نفر از ما را گذاشته بود الکترونهای ظرفیتی .چون آخر کلاس می نشستیم و همیشه در حال شیطنت بودیم و حالت پایدار نداشتیم .به قول خودش شما ها همیشه از مدار خارجید و دیگران را هم از حالت پایه خارج می کنید . !دبیرستان ما نیمکت نداشت.خوده همین باعث می شد دست ما تو بهم ریختن کلاس بیشتر باز باشه !صندلی ها را طوری می چیدیم که معلمها نتونن بیاند آخر کلاس عاطفه کنار من می نشست . دختر شیطون ودرس خون و سر و زبون داری بود!خیلی شیرین زبان و حاضر جواب!تیکه می نداخت بهت .مات می موندی چی جواب بدی !بعد تعطیلات عید (سال سوم دبیرستان)از نظر ظاهری یه تغییراتی کرده بود .همه یه حدسایی می زدن اما وقتی ازش پرسیدیم جواب سر بالا داد و دروغهای شاخدار تحویل ما داد!دیگه هیچکس چیزی در این مورد نگفت و همه به همون حدسیات قناعت کردن .(خداییش خیلی تابلو بود!)

الان ۳ سال می گذره .تو این ۳ سال تلفنی با هم در تماس بودیم و بدجنس بازم چیزی نگفت ! خوب منم چیزی نمی پرسیدم !تا دیروز که گفت می خوام کارت بیارم .یهو همه چی دوباره اومد جلو چشمام .چه کارها که نکردیم ! (خدا رحم کرد اون موقع مدرسه نمی ذاشت موبایل بیاریم و الا الان فیلمهایی که در آوردیم و شیطنتامون رو موبایلهای بقیه جا خوش کرده بود!(یه سناریو ۹ ماهه شیطنت داشتیم که برا همه مدرسه جالب بود . زنگ تفریح دم کلاس ما جا سوزن انداختن نبود همه ی کلاسها می یومدن تماشا !واکمن و بلند گو و دوربین همیشه همراهمون بود !بابا ما دبیرستان نمی رفتیم که !خونه خاله بود!

دروغهایی که گفته بود را وقتی براش گفتم .خودشم خندش گرفته بود .گفت می ترسیدم بهم گیر بدن و نذارند بیام مدرسه .۷ فروردین همون سال( ۸۴ )عقد کرده بود و پنجشنبه ۱۱ مرداد عروسیشه و کلا می ره تهران !حیف عروسیش هم تهرانه و الا حتما می رفتم !فردا هم باهاش قرار گذاشتم برم ببینمش و کادئو عروسیش را بدم !

ازته ته دلم براش آرزوی خوشبختی میکنم !

ان شاءالله خوشبخت بشند !

!! نوشته شده توسط چیستا | 11:55 قبل از ظهر | 86/05/02آرشیو نظرات

خواب!!!

سلام

وای از دست این خوابهای آشفته!

دیشب ۳ تا خواب با یه موضوع دیدم!(لعنتی تو خواب هم دست بر دار نیست!)

اما خداییش چه خوابهای مسخره ای بود!
۱.خواب دیدم که می خواستند نتایج را اعلام کنند یه سری کارنامه چیده بودن که هر کی هر کدوم را می خواست بر می داشت!از رتبه ی یک تا ۳۳۰۰۰ .اولین کسی که حق انتخاب داشت من بودم !منم رفتم و ۲۰۰۰ را برداشتم(خرییت از این بالاتر!!!!!!چرا رتبه یک را برنداشتم را نمی دونم؟؟؟؟؟؟؟)(بعد که بیدار شدم کلی بد و بیراه به خودم گفتم که تو خواب هم دست از کله شقی و دیوونگی ات بر نمی داری !!!!!!خیلی لجم در اومده)

۲.خواب دیدم کارنامه ها را دادن .من نمی رفتم بگیرم .می ترسیدم !بقیه می رفتن می گرفتن و من نمی رفتم .آخرین نفر من بودم .زوری رفتم جلو و کارنامه را با ترس گرفتم .هر چی نگاه کردم رتبه توش نبود!!!!!!!!!!!!!!!(.هر چی وایسادیم .هیچ خبری نشد!خلاصه روحم از این خواب خسته شد .دید اینجا هر چی صبر کنه هیچی عایدش نمی شه .رفت سراغ خواب سوم !)

۳.داشتم بالا نردبون لوستر تمیز می کردم(هه هه هه !این خوابه که کلا چپه !خواب دیده خیره !!!!!!!منو و کار خونه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)تلفن زنگ زد که قبول شدم همه تبریک می گفتن و می گفتن به دختر عموم چیزی نگم چون مجاز نشده !هیچ کس هم نمی گفت رتبه ام چند شده تا دیگه یکی زنگ زد گفت ۹۰۰۰ شدم !!!!!!!(گفتم !وا!این همه خوندم این شده !من فکر می کردم ۲۰۰۰ حداقلش می شم !(این ۲۰۰۰ هم دست از سر این خوابهای من بر نمی داره نه خیلی از ماجرای خواب اول دل خوشی ازش دارم !)

خلاصه زنگ زدم خونه عمو اینها .دعوام کردن که چرا زنگ زدی و می خوای فضولی کنی و پز بدیا .دیگه اینجا زنگ نزن !پاق(صدا گذاشتن گوشی تلفن عمو اینها است!)منو می گی !نشستم زار زدم که نمیخوام! یا هر ۲ می ریم دانشگاه یا منم نمی رم !!!!!!!!!!!!!!!!!

که یهو چشمامو باز کردم دیدم مامان خانم بالا سرم هستن می گن ساعت هشته ! .ظرفهای دیشب هم خواب رفتن (آخه به اجبار شستن ظرفهای شب ماله منه !!! ).دست بوسن !!!!!!!!!!!!!!(این دیگه از این خوابها بدتر !)

اما امروز کلی حرص خوردم .از دست من و این خوابهام !

!! نوشته شده توسط چیستا | 11:59 قبل از ظهر | 86/05/04آرشیو نظرات

صدای پای بارون!

اسم تو را نوشتم

روی بخار شیشه

نوشتم این زمستون

بی تو بهار نمی شه

خالی جات هنوزم

روی نیمکت تو ایوون

وقتی می شستی با من

لحظه ها زیر بارون

صدای پای بارون

رو سنگفرش خیابون

صدای چیک چیک آب

تو کو چه و تو ناودون

وای که چه آروم آروم

از تو برام می خونه

بی تو دلم می گیره

تو این سکوت خونه

هر شب تو آسمونها

دنباله تو می گردم

دنباله یه ستاره

اما پیداش نکردم

سرگردونه چشای

ابرهای پاره پاره

چشمک بزن ستاره

منتظره اشارم !

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اوه که چقدر من این شعر را زیر بارون زمزمه کردم!

مه سرد رو تن پنجره ها مثل بغض توی سینه منه ابر چشمام پر اشک ای خدا وقتشه دوباره بارون بزنه

بدجوری دلم هوایی شده .هوایی یه جای دور رو همین زمین خاکی!

!! نوشته شده توسط چیستا | 8:17 بعد از ظهر | 86/05/26آرشیو نظرات

آخه؟؟؟

آخه تو عزیز قصه هامی

آخه تو شعر رو ی لبامی

آخه جون تو بسته به جونم

اگه بری دیگه نمی تونم

آخه اسم تو را که می یارم

می شی همه ی دار و ندارم

از چی می ترسی تو مهربونم

من که رو عشق تو موندگارم

یک شب میون بارون

غرورمو شکستم

کاشکی بهت می گفتم

چقدر تو را می خواستم

می خوام بازم بخونم

تو بارون از نگاهت

با اینکه خیلی خسته ام

بگذرم از گناهت!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

توضیح نداره!

پاورقی:

تو اون یکی وبلاگ دارم یه داستان بلند می نویسم!

امروز دوشنبه بود!
دوشنبه ها را خیلی دوست دارم!

یه آرزو:

کاش تندی شب قدر بیاد با مارجانیکا یه کار مهم دارم .باید یه امانتی را بهش بر گردونم!

مارجانیکا شکرت!

(فکر کنم نتونستم مسئولیتم را انجام بدم .آخه خیلی برا من سنگین بود !اما همه انرژی و توانم را گذاشتم !)

خیلی خسته ام مارجانیکا .کاش منو بغل می کردی!

!! نوشته شده توسط چیستا | 6:34 بعد از ظهر | 86/05/22آرشیو نظرات

شازده کوچولو!!!

سلام

امروز اتفاقی تو کشو میز اتاق دایی کتاب شازده کوچولو را پیدا کردم !خیلی تعریفش را شنیده بودم !تو فیلم مارمولک هم یه اشاره ای بهش شده بود(همون روزها وسوسه شدم برم این کتاب را بخرم و بخونم اما خوب نشد!دایی جون پیش دستی کردن و همون روزها این کتاب را خریدن و خوندن.

قرار بود مطابق همیشه دایی و خاله امروز بیاند خونه مادربزرگ تا دورر هم باشیم (و باز به اجبار امشب باید اون فیلم مسخره کودنانه ی ما چند نفر را ببینم!)اما گفتند بعد از ظهر می یاند منم که تنها بودم فرصت مناسبی پیش آمد که این کتاب را بخونم!

خیلی جالبه !می شه راحت مفهومش را درک کرد! اون چیزی که نوشته یه ظاهر مسخره از اون چیزهایی که ما بی تفاوت ازش می گذریم اما وقتی دقیق می شی می بینی این چیزهایی که اینقدر کودکانه نوشته همون برخوردها و اتفاقی هست که ما روزانه باهاش سروکار داریم!

یه تیکه اش که خوندم جا خوردم !آخه من به یه همچین رفتاری اعتقاد راسخ دارم !وهمیشه مورد سوال دیگران بوده ! چه قشنگ وصفش کرده !!!

-گلها پرند از این جور تضادها .اما خب دیگر ،من خام تر ازآن بودم که راه دوست داشتنش را بدانم !

!! نوشته شده توسط چیستا | 5:6 بعد از ظهر | 86/05/17آرشیو نظرات

یه دریا دل!

سلام

یه کاری کردم یه جایی رفتم یه چی خوندم حالم کلی عوض شد !(انگار که همه چی مرتب باشه ها !)

مارجانیکا شکرت!
نمی دونم چرا هوایی شدم این پستو حتما همین امشب بنویسم !(می خواستم روز ش بنویسم اما نشد یعنی یادم رفت.یه خورده وقت پیش اومد تو ذهنم و هوایی ام کرد !)

یکی هست که من می شناسمش و بهش می بالم ! بی نهایت دوستش دارم !

خیلی پیش اومده با پدرش تنها باشم .همیشه طوری زیرکانه صحبت را می کشونم سمت اون!از اینکه ازش بشنوم لذت می برم .تازه همیشه یه سری ابهامات ازش داشتم و دارم که فقط با شنیدن گذشته اش بهش می رسم!خیلی برام جالبه !

با خودش هم خیلی تنها بودم .خیلی زیاد .حرفهاشو دوست دارم مخصوصا وقتی از گذشته اش می گه و از اونها می خواد به حاله الان من برسه!

یه بار اتفاقی دفتر خاطراتش را پیدا کردم .از ذوقم همش را خوندم !خیلی برام لذت بخش بود !با اینکه غم داشت اما خیلی کیف کردم .بعدش گذاشتمش سر جاش !از اون روز دیگه اون دفتر را ندیدم(فکر کنم فهمیده بوده یه فضول داره و رفته سر دفترش !)

ازش خیلی چیزها می دونم .خودش گاهی برام می گه.وقتی تنهاییم و دوتایی خلوت کردیم .حرفها و دردو دل هایی که تاحالا برا هیچ کی نگفته و شاید هم در آینده نگه !

وقتی هم سن وساله من بوده خیلی کتاب می خونده کتابهای مختلف شریعتی ،صادق هدایت ،روانشناسی سیاسی انقلابی و...

این طور که از پدرش شنیدم کلی کتاب داشته که همه رو بخشیده !الان هم فقط یه چندتا کتاب های شریعتی و کتب دانشگاهیش باقی مونده !

از پدرش شنیدم هیچ وقت تقاضای لباس نو نمی کرده با اینکه وضع مالیه خوبی داشتن .به زور عیدها براش لباس می خریدن که اونو هم تنش نمی کرده !

خیلی اهله ورزش بوده

هم از دوستانش شنیدم .هم از پدرش .هم از خودش .هم خودم دارم می بینم !

وقتی هم سن و سال من بوده(۱۶ تا ۲۰)صبح ساعت ۵ می زده از خونه بیرون !سوار دوچرخه می شده سربالایی دروازه شیرازو پا می زده می رفته کوه!بعد کوه می رفته زور خونه .بعد ش می رفته مدرسه !بعد از مدرسه می رفته بوکس بعدش کشتی یا کاراته یا جودو (هر روز یکی!)باشگاه بدنسازی هم رو شاخش بوده !

یه چاقو خوشگل تو وسایلش پیدا کردم .پرسیدم این چیه؟پدرش گفت عصرهایی که تو خونه بوده تو ایوون دراز می کشیده به آخرین درخت تو حیاط پرتش می کرده !

هیچ وقت از اعتقاداتش حرف نمی زنه .من هنوز نمی دونم کدوم وریه و چه اعتقاداتی داره !اصلا قابله تشخیص نیست .همیشه هم منو بر حذر می کنه از اینکه تو این موضوعها اظهار نظر کنم و حرف بزنم !اما نظراتم را گوش میکنه و گاهی هم یه پیشنهادهایی بهم می ده !(در کل هم رومیه هم زندی !)

جالبه برام از پدرش شنیدم کتابهای صادق هدایت را زیاد می خونده اما الان توصیه اش به من اینه که کتابهای این نویسنده را نخونم !

تو دوران جنگ و انقلاب خیلی فعال بوده .وقتی با هم می ریم شهدا یکی یکی قبر دوستاشو نشونم می ده ازشون تعریف می کنه ! غم اون لحظه اش عذاب برام !صمیمی ترین دوستانش و همکلاسی هم محلی هاش شهید شدن !

خیلی مهربونه .خیلی زیاد!همیشه تو آشتی کردن پیش قدمه حتی اگه مقصر نباشه!(خیلی این اخلاقشو دوست دارم!)

خیلی پایبنده و خیلی معتقد به نون حلال!حتی هدیه هایی که به مناسبتهای مختلف براش می یارند را قبول نمی کنه!(ایده اش قابل درکه:اگه قبول کنم در عوضش باید یه کاری کنم و کار قانونی که هدیه نمی خواد ،وظیفه است پس نه هدیه را قبول می کنم که نمک گیر شم نه کار غیر قانونی می کنم !)

مربی ورشه اما از دانشجوهاو دانش آموزان نصف قیمت و از فامیل و همکارها هیچ قیمت به عنوانه شهریه می گیره !آخر برج تازه یه چی هم از جیبش می ذاره رو درآمد کلاس و می د ه برا کرایه کلاس!خیلی هم راضیه .پا درد شدید داره که بر اثر بی توجهی به یه شکستگی قدیمی ایجاد شده و با اینکه این کلاس هیچ سودی نداره اما اصلا اینها مانع نمی شه که کلاس را تعطیل کنه !(می گه وقتی با این جونهام احساس خوبی دارم و پر انرژی می شم !)جوونیش قهرمان بوده !عکسشو تو یه روزنامه بعداز ۱۲ سال دیدم !با بچه ها شرط بندی می کنه بعد باشگاه گروهی می رن آبمیوه و دوغ و گوشفیل می خورن !(خودش هم اگه ببازه .مهمون می کنه!)شبها که می یاد خونه چشماش یه کاسه خونه از خستگی اما بازم مهربونه!

الانش هم با بچه هاش زیاد بازی می کنه!کشتی می گیره !دفاع شخصی یادشون می ده !رو به کمر می خوابه وازشون می خواد کامل بچرخوندشون !

بچگی ام خیلی از این کارها خاطره دارم !

بچه هاش که بچه تر بودن براشون نقاشی می کشید و با پرتقال شکلکهای مختلف درست می کرد!با کاغذ غورباقه و قایق و ... درست می کرد!کلی رو سر زانوهاش راه می رفت تا بچه هاش سوارش بشن !

وقتی با دوستاش جمع اند و دوستاش از اون روزها و کارهای اون می گن خیلی کیف می کنم !
خیلی با گذشته و اصلا کینه ا ی نیست !

به هیچی بد بین نیست !

هیچ مناسبتی را فراموش نمیکنه ! و همیشه بهترین هدیه را می ده !

خیلی شاگرداشو دوست داره ! خیلی زیاد به درس اهمیت می ده ! همیشه می گه اول درس بعد ورزش !

پدرش۴ تا پسر دیگه هم داره اما خودشون می گند این پسرم با همه فرق داره !معمولا وقتی می خواد بره دکتر و یا خرید به این پسرش زنگ می زنه!

خیلی خوش خنده است!

برای بچه هاش هر چی بخوان دیر یا زود فراهم می کنه!

تا حالا ندیدم پشت سر کسی بد بگه !حتی اگه خیلی ناراحت باشه با خودش حرف می زنه(پشت فرمون مخصوصا خیلی مشخصه!)

همیشه بهترینها را می خره و بهترینها را تهیه می کنه!(نظرش اینه: هر چی پول بدی آش می خوری .هیچ ارزونی بی حکمت نیست!)


دلش خیلی دریاست !

خیلی زود عصبی می شه و معمولا حرص بی خود می خو ره !به همون سرعت که عصبی شده هم آروم می شه !

تکیه گاه خیلی محکمیه !هیچ گاه پشتت را خالی نمی کنه حتی وقتی ازت دوره !آغوشش ،گرمای وجودش همیشه آرومم می کرده !طاقت گریه نداره !

خیلی چیزهای دیگه ای هم برای گفتن هست که خیلی جالبند اما فقط یه راز بین من وایشون !و نمی شه گفت !

به نظره من بهترین بابای دنیاست !این مرد دوست داشتنی که توصیفش کردم .بابای خودمه !بابای خوب من !

بابا اسم قشنگیه مثل مامان !

فقط یه لبخند و یه چهره راضی برا تمام عمرم بسته .دیگه هیچ آرزویی ندارم !فقط یه لبخند!

کاش بتونم بابام را خوشحال کنم !این حداقل کاریه که می تونم بکنم و از دستم بر می یاد!

فقط می تونم بگم :بابای خوبم دوستت دارم !خدا عمرت بده !

!! نوشته شده توسط چیستا | 1:37 قبل از ظهر | 86/05/09آرشیو نظرات

بازم وای!!!

سلام

فردا ۸ صبح نتایج را می زنن!

یعنی چی میشه ؟

وای

چقدر نگرانم!

اولین باره برا نمره و رتبه اینقدر نگرانم !

وای

وای

وای

مارجانیکا

من می ترسم صبح برم تو سایت !

وای

وای

وای

اگه نشه !اگه نتونسته باشم!خاک بر سره من!

عجبا!
من اینقدر ضعیف نبودم !وای

وای

وای

خدا .خدای مهربون .فقط یه چی:

دریابم !

الان داشتم فکر می کردم.وقتی تلویزیون داشت نفرات برتر را نشون می داد مامانم با چه ذوقی نگاه می کرد!چقدر دلم سوخت!

من توانایی اش را داشتم .اما خوب واقعا کم کاری کردم از دوران دبیرستان کم کاری کردم .هیچ وقت برا خودم مهم نبوده که نفر اول باشم یا آخر اما وقتی به بابا ومامان نگاه می کنم .می گم خاک بر سرت!خیلی بی لیاقتم .کاش .....

چه کنم!اون موقع که باید فکر می بودم !نبودم .حالا غصه ی چیو می خورم را نمی فهمم !شاید غصه ی نادونی ام را !!!

حالم خیلی گرفته است .

ببخشید اینو می نویسم .شرمنده .اما دلم خیلی پره !مردوشور منو با این کنکور ببرن !همین !

!! نوشته شده توسط چیستا | 9:38 بعد از ظهر | 86/05/08آرشیو نظرات

وای!!!

سلام

تا چند روز آینده نتایج اعلام می شه !با این خوابهای آشفته ای که من هر شب می بینم(فکر کنم تو همه داوطلبها رکورد دار باشم !)و با فالنمامه ی این هفته که اتفاقی خوندمش .بدجور دلم می شوره ؟یعنی چی می شه ؟وای من اصلا نمی دونم .هیچ تصوری هم ندارم !

اما بالاخره باید حقیقت را پذیرفت .(وای !وای!وای!وای!)

مارجانیکا کمک !!!

فالنامه این هفته ی من :(وای اینم شد آیه یاس !هر چند اعتقادی به فال و .. ندارم اما خوب وقتی آدم نگران باشه .هر چی نا خوشایند مثل جرقه عمل می کنه هر چند اگه بهش ایمان نداشته باشی!)(ان شاءالله که مثل همیشه این فالها الکیه !!!)

فالنامه:
به زودی خود را در محیط تازه ای خواهید یافت.نگران نباشید خیلی زود از پیش آمدن چنین فرصتی احساس رضایت خاطرخواهید کرد. در این هفته از روبه راه نشدن کاری که برای شما از اهمیت خاصی برخوردار است، دلخور و نگران خواهید شد. معامله ای که به آن دل بسته بودید، به مشکل برخواهد خورد. از دورویی و یا ناسپاسی یکی از نزدیکان حسابی عصبی خواهید شد
.

چقدر انتظار سخته !!!(بازم خوبه تو انتظار امید هست!اگه نتایج دلخواهم نبشه که بدتره دیگه این روزنه امید هم نیست .پس من به همین انتظار راضیه ام .اما آخرش چه !وای !)

!! نوشته شده توسط چیستا | 12:49 بعد از ظهر | 86/05/07آرشیو نظرات

رفع مشکل پنجره کامنت پرشین !

اگر می بینین که نظرات وبلاگتون باز نمیشه باید برین تو قسمت ویرایش قالب و هر جا که نوشته شده persianblog.com اون رو به persianblog.ir تغییر بدین.برای این که تو تموم کدهاتون بتونین این تغییر رو ببینین بهتره روی خط اول کدهای قالب وبلاگتون یک کلیک کنین و بعد ctrl+F رو بزنین و توی کادری که باز میشه بنویسین persianblog.com و بعد اینتر رو بزنین.این باعث میشه که هر جا که داخل کدها کلمه persianblog.com رو دید انتخابش کنه و شما خیلی راحت com رو حذف کنین بجاشir بذارین.بعد از این کار هم نظرات وبلاگ و هم لوگوی پرشین بلاگ و تمام تغیرات دیگه که نیاز به این داشته که از مدیریت استفاده کنه درست شده.

گرفته شده از وبلاگ میسور

!! نوشته شده توسط چیستا | 12:4 بعد از ظهر | 86/05/07آرشیو نظرات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد