my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

بعد از عید نوشت ۲ !


بررسیه نظریه بانک زنی !!!!
قبل از هر چی راجبه پست قبل و موضوع جالبش باید یه اعترافی کنم :

راستش فکر اصلی اش از دوست همکار بود و من فقط همراهی اش می کردم . یعنی طرح اولیشو اون  داده بود و من همراه اون بهش شاخ و برگ دادم !

آخیش ! راحت شدم  عذاب وجدان گرفته بودم

پیشنهاد خیلی خوبه خودم اینه که :بی خیال دزدی و خطرات احتمالیش بشیم و  بشینیم دعا کنیم تو یکی از بانکها برنده شیم ! البته قبلش یه چند تا حساب پس انداز تو چند تا بانک باز کنین تا بیخودی وقت مارجانیکا را نگیرین ! پس یادتون نره اول افتتاح حساب و تکیل موجودی بعد دعا .وعده ی ما دم یکی از بانکها !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فکر آقای سلمان هم بدک نبود و عملی بود اما دستمو ن به خون آغشته می شد و خوبیت نداره و بد آموزی داره ! نوچ نوچ نوچ !
آقای نعیم هم سناریوشون خیلی بامزه و جالب بود .از ایشون هم خیلی  ممنون

شعر آقای امید فوق العاده بود و واقعا آفرین می خوادبه این همه ذوق و قریحه ! آفرین ! (سه تا هورا طلبتون !)

ژاندارک هم از زیر مسئولیت ژاندارکیش شانه خالی کرد و خودشو زد به کوچه چپ ! طوریم نیس !!!!

آقای محمد پیشنهاد بانک مسکن شما به تصویب نرسید .مرسی از پیشنهاد سخاوتمندانتون !

آقا /خانوم فریاد پیشنهاد هات داگ شما تحت بررسیه ! آخه راجبه چیش هیجان به خرج بدیم ! خوردنش یا دیدنش ؟؟؟

مرسی از همگی !

 

 

 



میخ های دیوار وجودیم !!!
سلام

به دعوت آقای کاوه منم تو بازی شرکت می کنم

تا ثیر گذارترین دوران :

وقتی آدم هنوز سنی نداره و می خواد زندگیش را دوره ایی کنه یکم سخته ! خود سن من برای یکی یه دورانه و برای من باید چندین دوره  بشه !

تصمیم گیری بینشون خیلی سخته اما فکر کنم تا ثیر گذارترین دوران زندگی ام  ۹ سالگی و ۱۸ سالگی و ۲۰ سالگیم باشه !

تاثیر گذارترین آدمها:

تاثیر گذارترین آدمها  اول از همه خانواده و پدر و مادر و دایی ام بودند .۹ سالگی ایم دوستی به نام مرضیه فتحی که تو اون دوران و تو اون سن تاثیر خیلی خیلی خوبی روی من داشت .

کسی که به خاطر حضورش یه جزء قرآنو حفظ کردم .(الان یه کلمه هم حفظ نیستم ). به خاطر تاثیر پذیری از اون تمام نمازهام سر وقت بود و چادر همیشه به سر داشتم .

نفر بعدی :  معلم ریاضی دوم راهنمایی به نام بدری خضرایی (اسم و فامیلش را به تفکیک شخصیت تو داستان به کار بردم به خاطر تاثیر گذاریش !)مارجانیکا می دونه چقدر حضور این معلم روی من تاثیر گذار بوده .هیچگاه به چشم یه معلم نگاش نکردم .همیشه وقتی می دیدمش پاهام می لرزید .قلبم تند می زد و چقدر نگاش گیرا بود .بر عکس من خیلی آروم و کم حرف بود .بیشتر ب چشم یه دوست و خواهر می دیدمش تا یه معلم . تاثیرگذاریش به خاطر حس دونفرش بود .اینقدر این حس قوی بود که بچه های کلاس حسادت می کردن و  سعی می کردن با حرفها و کنایه هم من و هم بدری را ناراحت کنن و بالاخره موفق شدن !
نفر بعدی: تو سن ۱۷ سالگی  استاد ستارم به نام بهنام زمانیان .  من اوج غرور و لجبازی و بی تفاوتیم را با اون طی کردم . واسم احترامی که  به اعتقاداتم می ذاشت و بر خلاف عرف و عادت کلاسش باهام رفتار می کرد دوست داشتنی بود .( برای درست کردن جایگاه دست ، دست شاگرداشو می گرفت و درست می کرد اما هیچگاه دست منو نگرفت و اگه هم مجبور می شد با خودکارش حالت دستمو درست می کرد  .ازم نمی خواست تو چشماش نگاه کنم در حالی که نگاه کردن به چشماش موقع توضیح نت ها  یه قاون  بود  ) اون واسم شد الگوویی  برای  تربیت اگر فرزندی داشتم و اگر  فرزند م پسر بود  . شخصیت فعال و محترمش  و متانت و سر به زیری و تلاش و پشت کار و و ارزش والای انسانیش همش قابل تحسینه.واقعا پسر با جنبه ایی بود . تو حرفه ی خودش  خیلی سرشناسه    (تو اسفند ماه دوبار دیدمش .  وقتی برگشتم پشتم دیدم چقدر این آدم به نظرم آشنا است تا گفت سلام  از صداش شناختمش دست و پام لرزید  سلام گفتم و دوباره ازش فرار کردم . شاید اون همیشه فکر کنه من ازش نفرت داشتم و دارم و چقدر ازش بدم می یاد اما همیشه واسه من جز تاثیر گذارترین افراده .

قشنگترین احساس نوجوونیم با حضورش معنی گرفت و با حضورش یاد گرفتم رو دلم پا بذارم ! این خیلی با ارزش بود از نظر خودم

نفر بعدی: یه معلم به نام محمد گنجی !این آدم به من آرامش و  بیخیالی و ساده نگری و مهربانی بی توقع و شناخت روح بزرگ  را یاد داد

نفر بعدی :فردی که تاثیر خوبی رو من داشت اما بعدها فهمیدم همه ی حرفاش دروغ بوده با این حال از تاثیر خوبش روی من کم نشد فقط اعتمادمو بهش از دست دادم و یاد گرفتم می تونن دروغ گوها و آدمهای بد هم روی آدم تاثیر خوب بذارند

بیشتر وبلاگ نویسا با مطالبشون روی من تاثیرگذار بودند .

و آخرین  : شخصی که من همیشه در خواب و رویا و خلسه های شبانه ام می بینم و شبیه هیچکس نیس اسمش حسینه  .(دفعه اول که اسمشو بهم گفت بعد از بیداری داشتم دنبال یه همچین اسمی با این شخصیت و قیافه توی آدمهایی که می شناختم می گشتم اما نبود ! از کجا اومده و چرا اسمش حسینه نمی دونم اما خیلی حرف هایی که می زنه تاثیر گذاره و منو با خودش همراه می کنه اون ساعتها با من حرف می زنه و از یه چی که بعد از بیداری یادم نمی یاد چیه بر حذر می کنه . گاهی ازش می ترسم گاهی که می خواد هشدار بده . من می ترسم و تو خواب خیس عرق می شم .

: تمام افراد خیالی ساخته ی ذهنم  که تو داستان نقش دارند روی شخصیت من تاثیر گذار بودند

تاثیر گذارترین رابطه :

رابطه ی دختر عموم با همسرش (هر دوشون همسن هستن و ۲۰ سالگی ازدواج کردن وبعد از ازدواج به تهران رفتن  الان هر دو باهم درس می خونن و سرکار میرن و  کار خونه انجام میدن و باهم شیطنت می کنن و از دیوار راست بالامیرند و خیلی با هم دوستندو من و تو ندارند و همیشه ما هستن . عیدها با حضورشون به من خیلی خوش می گذره .زنموم می گفت شما ها واسه  بهم ریختن یه شهر کافیند  ! سال کنکور نیمه شب من زنگ می زدم بهشون که پاشیم باهم درس بخونیم و چقدر  خوب بود ! شوهرش خیلی آدم خوب و فهمیده و مهربان و همراهیه .انشا الله همیشه خوشبخت باشن (رابطه ی محترم و در عین حال صمیمیشون و زندگی شاد وهمراهیشون خیلی دوست داشتنی و تاثیر گذاره

رابطه ام با دایی  و خانوم خضرایی

رابطه ی پسر کوچولوی  کر و لال  بهزیستی با من

تاثیر گذارترین شخصیت :

شخصیت بیشتر فیلمها و سریالهایی که منو جذب کرده

شخصیتهای کارتونی مثل جودی

شخصیت آدم های بزرگ مثل شریعتی و رجایی و شخصیت استاد گیاه شناسیمون !   

اصلاحیه:

داشتم فکر می کردم همه آدمهایی که چه مجازی، چه حقیقی من باهاشون در ارتباط بودم چه طولانی مدت و چه کوتاه روی من تاثیر گذار بودند و نمی شه تاثیراتشون را نادیده گرفت

من اینجا از دوستا ی مجازی به صورت کلی یاد کردمچون اگه می خواستم جز جز بنویسم حیلی زیاد می شد

آدمهایی که تو دنیای مجازی باهاشون آشنا شدم تاثیر بیشتری روی من داشتن چون من تمام دلنوشته هاشون را با دقت میخوندم و گلچین می کردم و این تاثیر گذاریش خیلی زیاده

از همتون ممنونم

 

 

 

 



اندر بحث ضرب المثل:
ضرب المثل پست قبل بر می گرده به:

دوران دبیرستان

اون روزها به خاطر  شیطنت و شلوغ بازی و بازیگوشی  سر کلاس آخر کلاس  می نشستم  !چون صندلی ها را طوری می چیدیم که معلمها نتونن بیاند آخر و حالی به حولی!!!!

معلم شیمی به دو ردیف آخر می گفت الکترونهای ظرفیت !

می گفت شما همیشه از مدار خارجین و  درحال جنب و جوش و شلوغ بازی و بقیه کلاس را هم از مدار خارج می کنین !!!

اون سال سالی بود که معلمها به خاطر  کمی حقوق اعتصاب کرده بودند و مدرسه رو هوا بود

ما هم از خدا خواسته . کلی آتیش سوزوندیم ( نه که قبلش خیلی آروم بودیم !!!! )

کلاس ما تو کل مدرسه معروف بود به خاطر شیطنتهای ممتازمون :

ترقه زدن سر کلاس! مسابقه  از دیوار بالا رفتن ! سناریو عروسی زنگ تفریح ها ! بهم ریختن جشن ها 

(سال سوم کلاس ما را بردن کلاس بقلی دفتر که زیر نظرمون داشته باشن و کنترلمون کنن اما زهی خیال باطل

تازه سوم بیشتر خوش گذشت   چون سال آخری بودیم و ارشد مدرسه و حق آب و گل داشتیم معلمها هم باهامون همراهی می کردن .)

سال دوم موقع امتحانها اعتصابات بود .ما هر روز دعا می کردیم امتحان کنسل بشه و بیفته عقب و وقتی می یوفتاد عقب   و مطمئن می شدیم از امتحان خبری نیس دمه دفتر تجمع می کردیم  و می گفتیم : ما خونده بودیم باید امتحان بگیرین و هی شلوغ بازی و مسخره بازی  وقتی هم می گفتن امتحان بر گذار میشه می رفتیم می گفتیم ما فکر کردیم اعتصابه و نخوندیم و عمرا اگه امتحان بدیم  ...

در هر دو صورت شلوغ می کردیم و از درو دیوار بالا می رفتیم و کتاب به دست دمه دفتر کمپ می زدیم !!!

یه روز که سرخوش دم دفتر رو زمین ولو شده بودیم و  گروه کر راه انداخته بودیم و می خوندیم : برای حفظ شیشه مدرسه تعطیل می شه

معلم شیمی اومد الکترونهای ظرفیتو صدا زد و برد تو کلاس و گفت یه چی می گم خوب گوش کنین

می دونین حکایت شما مثله چیه ؟

مثل این مثل که:

 آقا رو منبر و منبر رو آقا دادش بالاست !!!!!!

می دونین یعنی چی؟

گفتیم نه یعنی چی:

یعنی همیشه  ی خدا ناراضی هستین و دادتون بالاست و خودتون هم نمی دونین چرا دارین داد می زنین و با این داد باید به چی برسین !!!! فقط داد می زنین و کار مفیدی انجام نمی دین فقط می خواین زندگیتون بگذره و به حرفها و دادهایی که میزنین توجه نمی کنین و فرقی بین رو منبر بودن و سروری کردن و زیر ظلم بودن و فشارتون نیس تو هر دوش حرف حساب و کار مفید و سازنده ایی  ندارین  !!!!زبه گذر زمان و وقت و عمری که از دست می دین بی توجهین !

امسال می گذره و یادش می مونه  اما چندسال دیگه خودتون می فهمین چه ظلمی بهتون کردن و خودتون  به خودتون چه ظلمی کردین

نه امسال و تو این مدرسه ،تو کل زندگی و تو جامعه !!!!

اون روز بعد این حرفها هممون کلی خندیدیم و  برا بقیه تعریف کردیم که چی بهمون گفت  و هی این مثل را بجا و بیجا برا هم تکرار کردیم و شده بود مایه خند و مسخره بازیمون !!!

اون موقع درک این مثل برا ماهایی که به قول معلم شیمی به فکر گذران زندگی بودیم خیلی دور از ذهن بود 

اما الان می فهمم چی می گفت و چی بهمون گذشت و چقدر ظلم و ظالم  !!!

اون روز امتحانو به اصرار معلم شیمی دادیم .۱۰ دقیقه پایان امتحان اومد گفت :بی تو هرگز با تو شاید را در بیارین (منظورش کتاب شیمی بود !!!) و  این ۱۰ دقیقه پایانی اپن بوک هرچند می دونم  هیچ اتفاقی نخواهد افتاد  اما مفاهیمی که تو این ۱۰ دقیقه  می بینین و دنبال می کنین تا پایان عمرتون از یادتتون نمی ره !!

واقعا راست می گفت تمام مطالبی که تو اون ۱۰ دقیقه از جلوی چشمم گذشت یادمه !


 

حکایت همه ماها شاید  حکایت آقا رو منبر و منبر رو آقا دادش بالاست !

از موقعیتهای منبر گونه مون  درست استفاده نمی کنیم و فقط داد می زنیم و مسائلی را فریاد می کنیم که دونستن یا ندونستنش به ما کمکی نمی کنه ! مثل وقتی که منبر افتاده روت و داد می زنی ! می تونی به جای فریاد نیروتو جمع کنی و منبرو از روت بلند کنی!!!!

مرسی از ژاندارک عزیز به خاطر اینکه راجبه این مثل نظرشو گفت .نظراتش هم کاملا درست و نزدیک به منظور این مثل بود

تو این پست من نتونستم منظور دقیق این مثل را اون طور که باید و درک کردم بیان کنم و فقط اشاره ایی بود به آنچه که منظور این مثله !

موفق باشید



همینجوری نوشت !
سلام

خوبید؟

الان از دو تا امتحان می یام و نمی دونم چرا یهویی اینقدر هوس نوشتن به سرم زد

چند وقتیه می خوام بنویسم

از خونه ی قدیمی

از ستاره

از  کلبه ی خان

ادامه ی رمان

از دانشگاه

از خیلی چیزها

اما  وقتش نشد

الان هم هوس نوشتنم گل کرد و یه پست همین جوری نوشتم

دیشب تا صبح بیدار بودم

دیروز یه روز افتضاح بود

کلی زحمتام به هدر رفت

دوباره بد شدم و غر غر کردم و بی خودی پشیمون شدم و بعد از پشیمونیم پشیمون تر

دوباره من ! من شدم و یادم رفت باید صبور باشم

اما اگه  دوستم ودوستش نبودن  اونوقت ....شکرت مارجانیکا

راستی از تو هم ممنون که دلداریم دادی

مجبورشدم بازنویسیش کنم مجبور شدم تو اون وقته کم دوباره از نو بنویسم و  وقت خوندنم را صرف دوباره کاری کنم و تا صبح نفهمیدم چطور دو تا امتحان را خوندم

اما مارجنیکا را شکر نتیجه خوب شد انگار!

دلم واسه اتاقم تنگیده !

دردی موزیانه تمام بدنم را تخسیر می کند تیر می کشد تمام اندامم و در من فرو می رود و من آه می کشم .آه

من با این درد از هر آشنایی آشنا ترم و می دانم حضورش برکت است و من را به خوب بودن و خوب خواستن و جاودانگی ترغیب می کند.

دردی که امیدی  به من می دهد کوتاه و کارساز .

با این که گاهی روزهامو خراب می کنه .با اینکه برنامه هامو می ریزه بهم  اما من دوسش دارم

پریشب رفتم دم پنجره اتاق دایی . تازه یادم افتاد چی شد

ستاره و پنجره را از دست دادم

من بی ستاره همه عمرم تباهه

ستارمو با قابش از دست دادم 

حالا من موندم و حسرت با ستاره بودن

وای که چه شبهایی باهاش طی کردم

دلم برا خودش و قاب و حریر هایل و تخته سلطنت و امارت دو نفرم لک زده

دلم واسه خلوتگاه و دنجترین تنهایی هام تنگیده

وای که چقدر دلتنگم

آی  !

درده !

بسه دیگه !

بقیه حرفام باشه واسه پستهای موضوع دارم

برم دیگه

فعلا تو امتحانها فقط از همین پستهایی هوس گونه می نویسم تا بعد امتحانها که پستهایی که می خوام را کامل بنویسم و  اون ۴۴ صفحه word  هم که تایپ کردم را باز خونی کنم و اگه دلنشینم شد بذارم تو وبلاگ

موفق باشید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد