my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

شهریور ۸۵

چی می گه!!!!!!!!!!!!!!

تو بودی و یه حوض!

یه حوض با یه پری !

من بودم و صدا

یه صدا با بغض یخ زده !

تو بودی و سکوت

یه سکوت سرد و بی روح !

من بودم و نگاه

یه نگاه با حسرت کلام !

تو از حو ضت می گفتی از پری دوست داشتنی ات .از قصه ی رفتن و از سرزمین آرمانیت !

از آسمون ابریت .

من

من

صدات کردم تو نشنیدی !

نگات کردم نمی دیدی !

من

من !

دیگه هی اسم تو را زمزمه کردن واسه من نه تو می شه نه فرقی داره !

!! نوشته شده توسط چیستا | 0:42 قبل از ظهر | 86/06/31آرشیو نظرات

امروز من !

سلام !

امروز روز خیلی جالبی بود !

بدجنسی ام گل کرده بود .کلی شیطنت کردم و بهم خیلی خوش گذشت !

قرار بود برم دانشگاه یه دوستام و با یکی از دوستای دیگه ام که رشته ی منو پارسال قبول شده حرف بزنم که متوجه شدم پنجشنبه ها دانشگاهشون تعطیله !امروز که باهاش تماس گرفتم بعد ازکلی حرف زدن و به این نتیجه رسیدن که حالا حالا ها حرفای ما تمومی نداره قرار شد فردا با هم بریم بیرون !و ادامه ی بحث و تبادل نظر را گذاشتیم برای فردا !تازه قرار شد اون دوستم هم بگیم بیاد که با یه تیر دوتا نشون را بزنم !به این می گن زرنگی هم دوستانم را می بینم هم به کارم می رسم و دیگه هم لازم نیست تو این بی بنزینی یه روز دیگه برم دانشگاهشون !

امروز تو اوج بدجنسی هام غوطه ور بودم که( چه کسی بود صدا زد مرا ؟ وای نه باز مامان خانوم و ماجراهای من بودم و کلی کار !!!!!!!)

لجم در اومده بود تا تونستم آتیش سوزوندم !

کیف کردم !

بعدا می نویسم چه کارها که نکردم !

!! نوشته شده توسط چیستا | 10:0 بعد از ظهر | 86/06/28آرشیو نظرات

بمونم یا برم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وقتی خیلی شادمان هستید اگر خوب فکر کنید،می بینید فقط اون چیزهایی که ناراحتتان کرده بود باعث خوشحالیتان شده .وقتی هم خیلی ناراحتید اگه بار دیگه خوب فکر کنید می بینید در حقیقت به آن می گریید که شادیتان بوده است.

غم و شادی از هم جدا نشدنی اند و پیوسته با هم در حال حر کتند!

------------------------------------------------------------------------------------

همیشه اولین اتفاق خاطره است .یه یادگاری قشنگ برای شروع .اولین ها پایدار نیست ! همیشه آخرینها موندنیند !پایدارند .همیشه همراه اند.

مهسا یه روز بهم گفت:

اگه اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می یوفتی !

و این یه واقعیته !

الان یه شروع دوباره است .یه آغاز !پاییز نزدیکه .شب احیا در پیشه !شروع کلاسهای دانشگاه .آدمهای جدید! اتفاقات تازه ! خوبه !زندگی جاری شدن در حوضچه ی اکنون است !!!!!!!!

عالیه !
زندگی بهتر از این نمی شه !
مارجانیکا هیچگاه تنهام نذار .دستمو بگیر .بهت نیاز دارم !!!!!!!!!!

اگه به موندن تنها یکی کنارم برای همیشه ایمان داشته باشم همین مارجانیکا جونمه .حتی اگه من دور بشم اون ازم دور نمی شه !

ممنونم که بچه بازیهامو طاقت می کنی !
قول می دم بزرگ شم ! کمکم کن !

هنوز دنباله اتوپیام .دنباله سرزمین آرمانیم !پیداش می کنم .می دونم .باید بگردم !

!! نوشته شده توسط چیستا | 5:9 بعد از ظهر | 86/06/27آرشیو نظرات

قرص شادی !!!

یه سوال ؟

چی می شه یه چی دریا می شه !چی می شه یه دریا خشک می شه ! یه دریا که یهویی خشک نمی شه پس تو اون مدت که داره خشک می شه،کم عمق می شه ! اسمش چیه ؟بازم دریا است ؟

دریا !!!!!!!!!

هم مهربان هم خشن !

دریا !!!!!!!

چقدر این کلمه عمق داره !تا حالا خیلی ها توش غرق شدن !!!!

بعضی از کلمه های دیگه هم هست که عمق داره .عمیقه !

بعضی از کلمه ها هست تیزه .تیغ می زنه !عمق ایجاد می کنه ! می شه برا حجامت روح ازش استفاده کرد !

--------------------------------------------------------------

دایی برام یه کتاب به اسم دنیای ویتامینها خریده که یه چند صفحه ایش را گذرا خوندم به یه چی جالب رسیدم !کمبود ویتامین ب ۳ (نیاسین آمید) باعث ناراحتی و افسردگی می شه !

و در مخمر آبجو .جگر.قلوه. و جوانه ی گندم یافت می شه !

جالب تر اینکه من هیچ کدوم از این ها را تا حالا یه بار هم نخوردم ! و تازه امروز فهمیدم علت این غمه کذایی . این افسردگی چیه !چون نوشته در دوران جوانی بیشتر خودش را بروز می ده !!!!!!


کلی کیف کردم ! با چندتا قرص ب ۳ می شه دوباره شاد شد !

خوبه !
خیلی خوبه !

-------------------------------------------------------------------------------

یه چی دیگه :

راجبه پریدن پست ! من همه ی این کار ها را می کنم اما گاهی قبل اینکه ذخیره کنم ! سیستم خودش ریست می کنه .همیشه هم وقتی این اتفاق می یوفته که برا اون پست خیلی وقت می ذارم !

مرسی از اینکه راهنمایی می کنین !

!! نوشته شده توسط چیستا | 12:43 بعد از ظهر | 86/06/27آرشیو نظرات

گاهی !!!

گاهی آنچنان در آرزو غرق می شویم که فراموش می کنیم آروزی کسی هستیم !!!!!!!

!! نوشته شده توسط چیستا | 12:19 بعد از ظهر | 86/06/27آرشیو نظرات

آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه پست طولانی نوشتم که باز پرید!

همیشه همین طور می شه.پستی که خیلی روش وقت می ذارم می پره !!!!!!!!!!

آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

!! نوشته شده توسط چیستا | 2:27 قبل از ظهر | 86/06/26آرشیو نظرات

سنگ غرور !!!

-------------------------------------------------------------

ادامه ی پست صبح :

ساعت ۱۲ شب !

این روزها با اینکه روزهای خوب و پر مشغله ای برای منه و تا حدودی مثل قبلام شدم !اما شب که می شه .همین ساعتها یه جوری می شم .از این خود بودن روزانه بی خود می شم !

دلم هوایی می شه !باز یکی صدام می زنه .دیشب تا ساعت ۳ بامداد با دایی از طریق پیام کوتاه درد دل می کردیم .صبح به خاطر اینکه ........ چشمام پف کرده بود و ترجیح دادم برنامه های امروزم را به فردا موکول کنم و از خانه نرم بیرون!

از اینکه یه دایی خوب دارم که می تونم همیشه روش حساب کنم خیلی خوشحالم و مارجانیکا را شاکرم !(خود خواهیه اما همه ی هراس و ترسم ماله وقتیه که ازدواج کنه .اون جوری طبیعتا و خواه نا خواه رابطه اش با من کمتر می شه ! و من باید از الان این آمادگی را در خودم ایجاد کنم .سخته و هر وقت بهش فکر می کنم دلم می گیره !!!)

پارسال تو این ماه مبارک دایی تازه رفته بود و ما هر شب با پدر بزرگ و مادربزرگم بودیم که تنها نمونن و دلتنگ دایی نشن !

هر شب تا سحر مادربزرگم و گاه گاهی پدر بزرگم از قدیم و زندگیها شون در قدیم و اتفاقات جالب زندگیشون برام می گفتن .خیلی برام جالب و لذت بخش و خاطره انگیز بود !

بازم از اون متنها :

خورشید می گه من ناز می کنم تا قدرمو بدونن ! اینقدر ناز می کنه که ماه جاشو می گیره و مردم دل خوش مهتاب می شن اصلا یادشون می ره یه روزی آفتابی گرمایی را بهشون هدیه می کرده !

کوه تصمیم می گیره جا به جا بشه ! بعد از جا به جایی فقط یه تپه تخته سنگ باقی می مونه !کوه بودن به استواری و ایستادگی شه .فرار کنه دیگه کوه نیست .

گل سرخ تنگی نفس می گیره ! به بوی خودش حساسیت پیدا می کنه ! می شه براش سم !از اون روز گل بودن براش ممنوع می شه !

M-Blog.Blogfa.Com

!! نوشته شده توسط چیستا | 3:35 بعد از ظهر | 86/06/24آرشیو نظرات

بی خوابی و...!!!

سلام!الان نزدیک سحره و من هر کاری می کنم خوابم نمی بره !!!!!!!!!!! صدبار جا به جا شدم !صد بار این طرف اون طرف رفتم اما فایده ای نداشت !اصلا خوابم نمی یاد!

این شب عجب آرامش و سکوتی داره !

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را هم تبریک می گم !

دیروز بعد سحر حالم دوباره عوض شد ! دوباره یه جوری شدم !اما اینبار بی تفاوت از کنارش گذشتم !
سخت بود !اما شد و من تونستم به این احساسم غلبه کنم !

خداییش تو باشگاه خیلی بهم داشت سخت می گذشت .دعا دعا می کردم هر چه زود تر اذان بشه آب بخورم ! کلا هنگ کرده بودم ! به زور کار می کردم !(عموم می گه روزه تو تابستان یوم السخته !تو زمستون یوم الراحت !)

زیادی دارم پرتو پلا می نویسم !

فعلا تا بعد!

------------------------------------------------------------------------------------------------------

در جوابه یه دوستان :

مهم خواسته تو و اینه که بخوای حسه باشه یا نباشه اون موقع می تونی بی اعتنا بشی !غیر ممکن وجود نداره !!!!!!

راستش !خوب سخت بود .خیلی با خودم کلنجار رفتم ! نتونستم کامل بی اعتنا ء بی اعتنا باشم اما تونستم غلبه کنم !این مهم بود !تازه شاید هم حس عجیب نیست و من فقط احساس می کنم عجیبه اما هر چی هست وقتی اون حالتی می شم دیگه خودم نیستم !

من دیروز روز اولی نبود که روزه بودم .اما بازم سختم بود .شاید چون تو باشگاه خیلی دویدیم !اما با این سختی هاش هم این ماه را خیلی دوست دارم !

!! نوشته شده توسط چیستا | 2:54 قبل از ظهر | 86/06/23آرشیو نظرات

آرامش درون !

وقتی به قدر کافی با آرامش درونی آشنا شوی و نسبت به خودت احساسی کاملا مثبت داشته باشی.تسلط دیگران بر تو و فریب خوردن از آنان تقریبا نا ممکن می شود!

!! نوشته شده توسط چیستا | 11:42 بعد از ظهر | 86/06/21آرشیو نظرات

یه حقیقت جنجالی!

سلام!

سفری که رفتم از همه نظر خوب و عالی بود!و یکم هم غافلگیر کننده !

اول قرار بود فقط خانواده ی ما باشیم + دایی جون !دو روز بعد دایی خان(اون یکی دایی ام )هم گفتن افتخار می دن و همسفر ما می شن !صبح روز سفر .وقتی به سر قرار با دایی خان رسیدیم .خواهر زندایی ام (معروف به خاله ریزه !دایی خان این اسم را گذاشته روش!)هم همراهشون بود !

خلاصه رفتیم به سمت شیراز و روز دوم اقامتمون رفتیم حرم شاهچراغ(ع) !من تو این فکر بودم که چی می شد تو یه شهر غریبه یه آشنا ببینم و چه لذتی داره !اما به نظرم غیر ممکن می یومد !ت همین افکار بودم که یه دختر خانومی به چشمم شبیه دختر عموم اومد .بی تفاوت از کنارش گذشتم !چون اصلا انتظارش را نداشتم !اما بعد دیدم نه بابا !خودشه !کلی ذوق کردم !(غیر ممکن وجود نداره !)اونها بی برنامه اومده بودن شیراز و قصد موندن نداشتن اما با اصرار ما همسفر ما شدن بقیه سفر را با هم بودیم !

خیلی خوب بود .برای اولین بار بود که در یه سفر همراه دایی و عموم بودم !(روزهای آخر زندایی و زنمو را اشتباه می گفتم !)

شبها معمولا تا صبح بیدار بودیم !تا دو و سه با برو بچ بازی می کردیم بعدش هم چون من سیار بودم هر شب مهمون یکی از اتاق ها بقیه ساعات بامداد را با هم اتاقیهام به گفتگو می نشستم !

گفتگوم با زنمو ام خیلی جنجالی بود .خیلی کیف کردم !

زنمو ام داستان زندگی یکی از فامیلهاشون را برام گفتو در پایان این جمله را به عنوان نتیجه بیان کرد:مرد خوب مرد مرده است !من هم گفتم شعارم اینه همه ی مردها به اندازه مردانگی شون نا مردن !به نامرد جمعات نباید زیاد نزدیک شد!(کلی تکبیر برام فرستادن وخیلی از این شعارم خوششون اومد !)

بعد این جمله ی من بحث داغ شد و حدود دو سه ساعت ادامه پیدا کرد.

آخرای بحث زنمو ام رو کرد به من گفت : هیچ گاه پیشرفت خودتت و آینده ات را فدای یه مرد نکن سعی کن با هم قدم بر دارید .تو این مورد فداکاری و گذشت مساوی می شه با حسرت و سر خوردگی !(البته این هم بر می گشت به نتیجه گیری همون سر نوشتی که زنمو ام همون اول تعریف کردن !)

تو این سفر یه چی دیگه را هم یاد گرفتم !
تو زندگی اگه هم قدم و همراه باشیم وهمه با هم همکاری کنن خیلی بهتر و زود تر به نتیجه می رسیم تا اینکه یکی راهنما بشه و دیگری دنباله رو .(تو جاده این خیلی بارز بود ! و زندگی خودش یه جاده است ! از لحظه لحظه ی سفر باید درس گرفت !بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی !)

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

یه سوال :

وقتی شما دارین به یه نفر که نه خیلی صمیمیه نه خیلی غریبه نظر می دین یا سوالی می کنین در جواب بهتون بگه :ببخشید شما ؟(در کل یعنی به تو چه !این نوع فانتیزیشه !) شما چی کار می کنین ؟بدتون نمی یاد؟

والا به من که خیلی بر خورد!

از همه چیز باید گذشت اما ............

!! نوشته شده توسط چیستا | 10:28 قبل از ظهر | 86/06/19آرشیو نظرات

وقتی!!!!!!!!!!

سلام !

بالاخره نتایج هم اومد و بلاتکلیفیه من هم به پایان رسید

تصمیماتم یه کم زیادی زیادن و باید روشون فکر کنم !هنوز نمی دونم می تونم از پسش بر بیام یا نه !

خیلی سخته .

یه عالمه کار عقب افتاده دارم که باید حتما به سر انجام برسونم !باید تلاش کنم و آنچه که به خاطره هیچ از دست دادم را دوباره به دست بیارم .اما خوب خیلی سخته!شرایط همیشه اون طور که آدم می خواد نیست!

همیشه همه چیز بر وقف مراد نیست!

اما این تصمیم ها و این برنامه ریزی ها باعث شده دوباره روحیه پیدا کنم !(هر چند مثل قبل نیستم اما بهتر از این چند ماه گذشته ام !)

مارجانیکا شکرت!

وقتی نمی تونی بایستی !حرکت کن بالاخره به یه جای خوب و اونجایی که دوست داری می رسی !

!! نوشته شده توسط چیستا | 12:26 بعد از ظهر | 86/06/17آرشیو نظرات

سلامی دوباره !

سلام!

من برگشتم !

سفر خیلی خوبی بود !خیلی خیلی عالی!

کلی خاطره .کلی اتفاق خوب کلی منظره و طبیعتی که فقط تو فیلم ها و پستر ها دیده بودم !

خیلی خوش گذشت!

عظمت ۲۵۰۰ ساله ی تمدن را هم واقعا درک کردم !عجب عظمتی!

کلی دلم سوخت!

کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم !(بیچاره کوروش!)

اون همه تمدن چی شد .کجا رفت؟به چه کار الان ما می یاد!گاهی بعضی از پیشرفتها جلوی بقیه پیشرفت ها را می گیره ! چین که هیچ فرهنگ ۲۵۰۰ ساله ای نداره که بهش بنازه بگه ما ال بودیم بل بودیم الان ببین چی شده !ما هر وقت از پست رفت و عقب موندگیمون حرف می زنیم .یه پتک به اسم تمدن ۲۵۰۰ ساله را می کوبند تو سرمون که ما این بودیم !خدا وکیلی بودیم را ول کنیم (تازه ما اونها نبودیم اگه بودیم همین پتک را هم نداشتیم !می شدیم مثل الانمون !)حالا چی هستیم ؟؟؟؟؟

رو همه کتیبه ها نوشته بود

من کوروش هستم !
این تا کید عجب غرور آمیز بوده !

من کوروش هستم اولین پادشاه هخامنشی!!!!

آی من اینقدر که از گذشته و چیزهای قدیمی و تاریخ کیف می کنم !از آینده کیف نمی کنم !نه اینکه بی تفاوت باشه براما !نه !اما گذشته و تاریخ یه چیه دیگه است !

سر فرصت کلی از این سفر می نویسم!عکسهاشم می ذارم تو اون وبلاگ!

در تصاویر حکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست. هیچکس سوار بر اسب نیست. هیچکس را در حال تعظیم نمیبینید. هیچکس سر افکنده و شکست خورده نیست .هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست و هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد . از افتخارهای ایرانیان این است که هیچگاه برده داری در ایران مرسوم نبوده است در بین صدها پیکره تراشیده شده بر سنگهای تخت جمشید حتی یک تصویر برهنه و عریان وجود ندارد ، بفرست برای ایرانیان تا یادمون بمونه چی بودیم

!! نوشته شده توسط چیستا | 1:46 بعد از ظهر | 86/06/14آرشیو نظرات

ممنونم!

سلام!

آقای آریا چون آدرس وبلاگتون را نذاشتین مجبورم اینجا از حضورتون تشکر کنم و بگم ممنون که وقت می ذارید و نظر می دید .حرفاتون پر است از امید و دلگرمی .واقعا ممنون !

خوشبختانه یا متاسفانه من همیشه امید وارم !(یکم زیادی خوش بین هستم!)

من همیشه شد،هست و شود می بینم !

طبیعیه که آدم تو بعضی از دوران های زندگی اش خسته بشه و دچار رکود !

می گذرد این روزگار تلخ تر از زهر !

نه شادی این دنیا پایدار نه غم و ناراحتی اش.

در نبرد بین روزهای سخت وآدمهای سخت این آدمهای سخت اند که پایدار و ماندنی و پیروزند !

ممنون از لطف همگی دوستان

تا سلامی دیگر بدرود!

!! نوشته شده توسط چیستا | 7:10 قبل از ظهر | 86/06/07آرشیو نظرات

آغاز!

من امشب آرام تر از همیشه هستم!ساکت و بی صدا!

و من امروز می دانم روحم از هر شکنجگر دیگری بی رحم تر و سنگ دل تر است!

همه در رفت و آمدن .همه در زندگی روان.من بی صدا مردابم .من .

من اینبار خوابم می یاد .اما از خواب می ترسم!

کاش یه روز می نوشتم

نقطه!پایان

تمام شدم!

!! نوشته شده توسط چیستا | 0:22 قبل از ظهر | 86/06/06آرشیو نظرات

مرده ی متحرک!

سلام!
معلوم نیست چرا باز نمی شه رفت تو مدیریت کاربری پرشین !حالم حسابی گرفته شد!

تصمیم گرفتم داستان را دیگه ادامه ندم(گاهی بعضی چیزها ثبت نشه و حتی سوزونده بشه خیلی بهتره و با ارزش تره !)

یه روزی چند وقت پیشها .خیلی دور ،خیلی نزدیک .حدود ۴۰ صفحه از دفتر خاطراتم را که خیلی برام عزیز بود سوزوندم!خاکسترشو الان نگه داشتم !یه بار هم یه ۲۰ صفحه شو ریز ریز کردم از رو پل خواجو ریختم تو زاینده رود!بعضی چیزها با اینکه برام خاطره هستند و زیبا اما اصلا دوست ندارم یاد آوری بشن!

همه حرفها که آخه گفتنی نیست !!!!!!!!!!!!!!

راستش با اینکه قبولش برام سخته و غیر قابل تحمل اما فکر کنم افسردگی گرفتم+تپش قلب شدید!

خیلی خودم را سرگرم می کنم که به این چیزها فکر نکنم و مبارزه کنم اما باز یه حس درونی منو می کشونه به انزوا !

احساس ابلهانه ای اما:

احساس می کنم همه دنیا یه طرفه و من تک تنها یه طرف .

نوشتن داستان هم یه مبارزه بود! می خواستم با نوشتن اون داستان فکر خودم را منحرف کنم !اما پوچی پر است از خالی و با هیچیه دیگه پر نمی شه!

دلم برا خود پارسالم تنگ شده!اما گذشته ها گذشته .هرگز به غصه خوردن گذشته بر نگشته!

یه روز یه روزگاری نه غصه بود نه سختی!

کاش منم می تونستم مثل مار پوست بندازم یا مثله یه پروانه از این پیله در بیام اما من یه آدمم.فقط بلدم حرف بزنم و خودم را گول بزنم .فقط بلدم کاش کاش کنم اگر مگر کنم !

هنوز راه برای رفتن و چیز برای دیدنو حرف برای شنیدن و نکته برای یاد گرفتن هست !

از این دلداری های الکی به خودم هم خسته شدم!

امیدوارم هر چه زود تر نتایج بیاد !از این بلاتکلیفی هم خسته شدم !

!! نوشته شده توسط چیستا | 5:27 بعد از ظهر | 86/06/04آرشیو نظرات

گاهی!

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

از این زمانه دلم سیر می شود گاهی!

------------------------------------------------------

۲ روزه کتاب "پدر،مادر،ما متهمیم را می خونم !کتاب جالبیه !

وای من چقدر حرف دارم بزنم اما نمی دونم چرا سکوت را ترجیح می دم!یعنی چرا؟

می خوام کمتر با یاهو مسنجر کار کنم !کمتر با دوستانم در رفت و آمد باشم.می خوام فقط یه گوشه بشینم و کتاب بخونم و یادداشت بردارم .گاهی هم یه چی برا دله خودم بنویسم!

کلی لیست کتاب دارم که مایلم همشون را بخونم !کتاب شاید همیشه بهترین دوست آدم باشه که حرفی برای گفتن داره!!!!!!!!

شدیدا مشتاق شدم صادق هدایت بخونم!یه چی از زندگی نامه اش قلقلکم می کنه!

وسوسه های موندم با تو هم اندازه میشه!

!! نوشته شده توسط چیستا | 7:30 بعد از ظهر | 86/06/01آرشیو نظرات

مسافر!!!

از عذاب جاده خسته

نرسیده و رسیده

آهی از سر رسیدن

نکشیده و کشیده

غم سرگردونیامو

با تو صادقانه گفتم

اسمی که اسم شبم بود

با تو عاشقانه گفتم

با تنم زخمی اگه بود

بی رمق بود اگه پاهام

تازه تازه با تو گفتم

اگه کهنه بود همه دردام

من سر گردون ساده

تو را صادق می دونستم

این برام شکسته اما

تو را عاشق می دونستم !

تو تمومه طول جاده

که افق برابرم بود

شوق تو راه توشه ی من

اسم تو همسفرم بود

منه دل شیشه ای هر جا

هر شکستن که شکستم

زیر کوهبار غصه

هر نشستن که نشستم

عشق تو از خاطرم برد

که نحیفم و پیاده

تو را فریاد زدم و باز

خون شدم تو رگ جاده

من سرگردون ساده

تو را صادق می دونستم

این برام شکسته اما

تو را عاشق می دونستم!

نیزه ی غم باد شرجی

وسط دشت تابستون

تازیانه های رگبار

توی چله ی زمستون

نتونستند

نتونستند

جلوی منو بگیرند

از من خسته ی خسته

شوق رفتنو بگیرند

حالا که رسیدم اینجا

پر قصه برا گفتن

پر ،نیاز تو ،برای

آه کشیدن و شنفتن

تو را با خودم غریبه

از خودم جدا می بینم

خودم را پر از ترانه

تو را بی صدا می بینم

من سرگردون ساده

تو را صادق می دونستتم

این برام شکسته اما

تو را عاشق می دونستم

اون همیشه با محبت برای من ،دیگه نیستی!

نگو صادقی به عشقت!

آخه چشمات می گه نیستی!

من سر گردون ساده

تو را صادق می دونستم

این برام شکسته اما

تو را عاشق می دونستم!

!! نوشته شده توسط چیستا | 12:32 بعد از ظهر | 86/06/01آرشیو نظرات

می دانم شب است !

می‌دانم شب است
اما من خوابم نمی‌آید
البته دیری‌ست که خوابم نمی‌آید
نپرس، نمی‌دانم چرا ...!
...
گاهی اوقات
از آن هزاره‌های دور
یک چیزهایی می‌آید
من می‌بینمشان، اما دیده نمی‌شوند
خطوطی شکسته
خطوطی عجیب
مثل فرمانِ جبرئیل به فهمِ فرشته می‌مانند
بعد ... من می‌روم به فکر
آب از آب تکان نمی‌خورد
اما باد می‌آید
سَرْ خود و بی‌سوال می‌آید
پرده را می‌ترساند
می‌رود ... دور می‌زند از بی‌راهیِ خویش،
بعد مثل آدمِ غمگینی، ناامید و خسته بَر می‌گردد
و من هیچ پیغامی برای شبِ بلند ندارم
فقط خوابم نمی‌آید
مثل همین حالا
مثل همین امشب
.
"سید علی صالحی"
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آره واقعا!

وای دلم می خواد با یکی اینقدر دعوا کنم و سرش داد و بیداد کنم و نق بزنم و غرغر کنم .که حالش جا بیاد .بس که غصه رو دلم به یادگار گذاشت!

دوست هم دوستای قدیم !

!! نوشته شده توسط چیستا | 0:36 قبل از ظهر | 86/06/01آرشیو نظرات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد