my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

تیر ۸۷

روزی روزگاری !

سلام !

خوبید؟

امروز مرکز بودم ! دو تا گلخانه مرکز را هم سپردن به ما و امروز تحویل گرفتیم . اینقدر رفتیم و اومدیم تا بالاخره قبول کردن . اما چشمتون روز بد نبینه تا رفتیم داخل گلخانه از کرده ی خودمون پشیمون شدیم .

اصلا بهش رسیدگی نشده بود و فن و پتها همش خراب بود و اصلاچیدمان نداشت و حسابی تا می یاد گلخانه بشه کار داره !

امروز تا ظهر دستمون به تمیز کردن بند بود.

مارجانیکا شکرت

هر روز یه قدم به هدفم نزدیک تر می شم و این برای من اوج خوشبختیه ! با اینکه خیلی خسته میشم و وقت واسه تفریح و خوش گذرونی ندارم حتی تو سفر هم داشتم جزوه می نوشتم و می خوندم .

با اینکه دیگه هیچی پول ته کیف و تو پس اندازم نمونده و همه را دادم برا کلاسها و وسایل و تجهیزات و کوکوپیت و پرلیت و ....

و وقتی رفتم کتاب فروشی کتابهایی که می خواستم بخرم را فقط با حسرت نگاه کردم و به خودم امیدواری دادم پولدار که شدم می خرمشون !(چند ماه واسشون پول جمع کرده بودم .همه را مجبور شدم بدم برا اولویتها ! تازه علاوه بر اون کتابها یه سری کتاب دیگه هم اضافه شده که فرقی نمی کنه ! چون واسه یکیشم دیگه پول ندارم ! کتابخانه هم هیچکدوم از این کتابها را نداره !)

(حتی می خواستم برم کفش بخرم دیدم می شه هنوز با همون کفشها سر کرد . پول کفشمو دادم واسه همین اولویتها .)

برا روز پدر هم هیچی پول نداشتم (ته مونده ها ی حسابم را واسه روز مادر خرج کرده بودم !) خیلی دلم می خواست کادویی که در نظر داشتم را بخرم اما فلوس لا موجود !

با این که می دونم تمام این پولهایی که دادم و باید بدم حالا حالا ها برگشت نداره و باید از همه خواسته هام چشم بپوشم تا شاید این هدف به نتیجه برسه .اما بازم سرمستم و از کاری که می کنم خوشحال و خوشبخت !

جالب اینه که

هم تو مرکز و هم تو گلخانه ایی که برای کار آموزی میرم سن من از همشون کمتره و کوچولوترم !اینا هم بچه گیر اوردن !یه روز بهم گفتن نوبت تو که گلها را ابیاری کنی و همشون ایستادند تماشا ! نه توضیحی که چه جوری آب بدم نه حرفی نه قبلا دیده بودم ! منم قوطی کنسرو اعتماد به نفس ! رفتم شلنگو برداشتم و کشیدم ! اندازه ی خودم وزن داشت ! مگه حرکت می کرد ! آقا اینها هم هی به تلاش و زور زدن من می خندیدن . شده بودم یه پا فیلم کمدی ! تازه خودمو بیشتر از گلها آب دادم !!!! خیسه خیس بودم !!!هی هم راه به راه به من می گن بچه جون ! یه بار هم مهندس گفت جوجه مهندس! یه جوری نگاش کردم دیگه جرات نکرد تکرار کنه !

با این حال همین کم بودن سنم باعث شده همشون هوامو داشته باشن و کلی تجربیاتشونو در اختیارم بذارند .حتی استاد تو مرکز خیلی هوای ماها را داره .

وای

بعضی شبها دفتر برنامه ام که می ذارم جلوم ! ماتم می گیرم .کلی کلاس که باید حتما برم !کلی کلاس که دلم می خواد برم !کلی کتاب که حتما باید بخونم !کلی کتاب که دوست دارم بخونم !کلی کار که باید انجام بدم ! کلی پول که باید خرج کنم ! تازه از اول مهر هم باید اولین استارت کار در آمدیم را بزنم که اونم کلی وقت و هزینه می خواد و من باید حتما حتما همه این کارها را انجام بدم !تازه احتمال ضرر هم داره اما باید انجام بگیره !

هیچی وقت واسه خودم ندارم !تازه یه چی عذاب آور هیشکی هم اونطور که باید درک کنه درک نمی کنه !این همه تلاش و خستگی .بعد تا می پرسن داری چیکار می کنی و براشون توضیح می دم دهن کجی می کنن و یه جوری می گن :اینا پس فردا به چه کارت می یاد ؟ آشپزی یاد بگیر یکم کاره خونه کن .واسه آینده ات بدرد بخوره !

من نمی دونم اگه به درد آینده من فقط آشپزی و خونه داری می خوره چرا دارم هزینه می کنم و وقت صرف می کنم درس می خونم ؟ اگه قراره تو آینده ام نقش نداشته باشه ؟فقط واسه اینکه بگم منم رفتم دانشگاه و مدرک دارم ؟مثل زنبور بی عسل !!!! چه ارزشی داره ؟

واه واه واه !

تازه هی می گن شما واسه آینده ات خیلی پر توقعی ! نشستین یکی بیاد کارهای خونتونو بکنه ،همسر محترم از شما متوقع اند !!! شما به تنهایی و بدون حساب رو ی کمک ایشان باید کارهای خانه را انجام دهی !

وای .وقتی این حرفا را می زنن و یکم تصورشو می کنم که مثلا اگه الان مزدوج بودم و شرایطم همینی بود که توصیف می کردن .وحشتم می گیره ! یعنی اون آدمه اینقدر درک نداره و خود خواهه ؟

تصور اینکه علایقتو به خاطر خود خواهی یه نفر و به خاطر کارهایی که می شه مشترکی انجام داد بذاری کنار خیلی وحشتناکه !

واقعا اگه با هم کارهای خونه را انجام بدن چی می شه ؟

اوه اوه اوه یادم نبود کفر گفتم !

خیلی لجم در می یاد وقتی می گن همه کارهای خونه با خانومه خونه است وقتی خانوم هم شاغله و پا به پای اقا هه کار می کنه و هر دو خسته می رسن خونه !!!!

به نظرم باید زن و مرد با هم همراه همکار هم فکر هم خونه دوست و یار هم باشن ! بدون جدایی از هم باید یه نفر باشن ! یه نفر که نذاره از هم جدا بشن نذاره خسته بشن .نذاره فاصله بگیرن !

واقعا زندگی سخته و باید حتما ما باشی تا موفق بشی !

و واقعا اینهایی که ازدواج می کنن و تشکیل خانواده می دند خیلی شجاع دلند ! کاره خیلی سختیه ! ریسکشم بالاست !خیلی شجاعت می خواد !

واقعا واقعا باید لقب شجاع دل بگیرند !(چه دختر چه پسر !)

--------------------------------------------------------------------------------

عمر آدم کوتاهه و نباید وقت تلف کنه و باید دنبال همه کارهایی که دوست داره بره و انجامشون بده !

(یه ضرب مثل هست که می گه سعی کن درباره هر چیز چیزی بدونی و درباره ی یه چیز همه چیز را ! (توماس هاکسلی )!!!!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

سفر سه روزه خیلی خوش گذشت ! با اینکه من کلی کار داشتم و حتی اونجا مشغول بودم اما خیلی لذت بخش بود .مخصوصا اینکه کمبود خواب این چند وقته را هم جبران کردم ! (ساعت ۱۰ لالا بودم !)

با خان عموی مهربان و دایی جون رفتیم نطنز و روستای ابیانه و کاشان و نیاسر و...

خیلی خوش گذشت ! . تو ابیانه لباس محلی پوشیدم و عکس گرفتم ! (خیلی با مزه بود !)

ناهار و شام یه روزشم با من و دستیار محترمم دختر عموم بود ! همه را حسابی متعجب و به وجد آوردیم !(بابا هنرمندم ،رو نمی کنم !!!!! )

کلی همه را مخصوصا دایی جون را غافلگیر کردیم !!!! (اصلا توقع نداشت من بتونم آشپزی کنم !)

دایی جون هم از اون جا هی یادآوری می کرد این کار تاریخی را حتما تو وبلاگت بنویس(منم حرف گوش کن ! اصاعت امر کردم !) وقتی هم رسیدی خونه به همه فامیل زنگ بزن !منم گفتم شما ها هم نقل کنید تا گوش به گوش و سینه به سینه به همگان برسد و زحمات ما هدر نرود !!!!! (یه پایه خنده شده بود ! کلی این آشپزی ما شادمون کرد ! بس که مسخره بازی سرش در آوردیم ! )(دایی می گفت لباس محلی که پوشیدی روت تا ثیر گذاشته و ژنهای آشپزیتو فعال کرده )

هر جا می رفتیم عموی مهربان خطرناک ترین و بلندترین نقطه را برای اسکان و ناهار خوردن انتخاب می کردن و واسه همین این سفر کلی هیجان انگیز بود !
جای همگی خیلی خالی بود !

----------------------------------------------

پ.ن : تنها یه حساب بانکی دیگه دارم ! آخرین امید ! دعا کنین یه جایزه ملیونی تو بانک برنده شم ! (اصلا واسه همین این حسابمو خالی نمی کنم ! )

یکی از آرزوهام همینه ! (ده ! آرزو بر جوانان عیب نیس !!! خوب دلم می خواد دیگه !)

خیلی خوش باورم !!

!! نوشته شده توسط چیستا | 6:37 بعد از ظهر | 87/04/2918 نظر

منه معترف !!!

سلام !
خوبید؟

در ادامه ی بازی پز و برای حفظ تعادل اینبار به دعوت مستانه ی عزیز معترف می شویم !

به دفعات قبلا تو همین وبلاگ و دو تا وبلاگ دیگه و دست نوشته ها و دفتر خاطراتم این کارو کردم !(این کار بر خلاف اونچه که مستانه می گه واسه من راحت تره !)

در این ساعت در این لحظه من . میم و نون خالی می خوام بگم که :

من خیلی دختر لجباز و چشم سفیدی هستم . خیلی کم پیش می یاد حرف کسی را گوش بدم و همیشه .. خودم را می رونم !

برای کارهای خانومی و کارهای خانه خیلی تنبل و زیر کار در رو تشریف دارم و همیشه مامان خانوم را از خودم ناامید می کنم .

به قول مامان خانومی شیر خفتم تا کسی کاری بهم نداره ،کاری به کسی ندارم ! اما خدا نکنه یکی پرش بهم بگیره ! اینقدر غر غر می کنم و نق می زنم تا طرف از کرده ی خودش پشیمون شه !

ظرفیتم کمه (البته الان بهتر شدم .خیلی روش کار کردم الان به ۴۰ روز رسیده و بعد منفجر می شم ! قبلا یه دقیقه ایی به حد انفجار می رسیدم !)

زود از کوره در می رم (زودم آروم می شم ! )

خدا نکنه از رو اون دندم پا شم ! از صبح به همه چی گیر می دم !و نق می زنم !

گاهی خیلی حماقت می کنم !

خیلی زیاد سر نترسی دارم (به قوله بابام کله ام بو قرمه سبزی می ده اساسی !)

خیلی بچه ام و تا بزرگ شدن راهی بس طولانی دارم و امیدی هم به بزرگ شدنم نیس!(یعنی خودم نمی خوام بزرگ بشم ! )

گاهی خیلی شیطونم و به هیچ فکر نمی کنم جز شیطنت و ورجه و ورجه کردن و به عاقبت کار فکر نمی کنم و بعد پشیمون می شم !

خیلی زود رنجم ! اگه یکی یه چی بهم بگه که یکم حالت توهین یا تمسخر داشته باشه بهم بر می خوره و گریه ام می گیره ! (البته زود هم ناراحتیم بر طرف می شه و سعی می کنم به مخاطبم بگم که لطف کنه با من اینطوری نحرفه یا اگه دیدم کلا اخلاقشه ازش دوری می کنم ! چون واقعا برام تحمل این شرایط سخته و اگه تحمل کنم هی عصبی تر و رفتارم پرخاشگرانه می شه !)

به جای فرا فکنی .همیشه خودم را مقصر می دونم و بیشتر موقع ها خودمو عذاب می دم تا تنبیه بشه و دیگه کار اشتباه نکنه !

گاهی تو کارهایی که بهم مربوط نیس دخالت کردم !و بعد پشیمون شدم !

گاهی وقتها از کمک هایی که کردم و قدر ندونستن و کم لطفی کردن پشیمون شدم و بعد از یه کم فکر کردن از پشیمونی هم پشیمون شدم باز !

خیلی پر توقعم !!!!!!

شاید در ظاهر نشون ندم اما دوست دارم مخاطبم چه تو کار چه تو روابط دوستانه و خانوادگی قدر کاری که انجام می دم را بدونه و براش ارزش قائل باشه . (واسه همین می گم پر توقعم !!!! )

گاهی یه حرف کوچیک کلی دگرگونم می کنه و متشنجم می کنه طوری که حتی خوابم را هم بهم می زنه و روحیه مو تغییر می ده !

گاهی دچار تضاد می شم . تضادی که ناشی از جنگ عقلو ودلمه ! دلم یه چی می گه و می خواد . عقلم یه چی دیگه و من هر دوشو ! هی یکم به سمت عقل و منطق می رم .یه کم به سمت دل و فلسفه ! این می شه که متضاد می شم !اما در عمل متضاد نیستم !!!

وقتایی که ناراحتم و از دست دیگران دلگیر . کارم را متوقف نمی کنم فقط هی تو لاک خودم بیشتر فرو می رم و از درون متلاشی می شم !و کیفیت کارم می یاد پایین . چون می خوام محکم باشم و استوار و نمی خوام چیزی منو متوقف کنه اما اصطکاکهای محیطی درونم را سوهان می ده و رو اخلاقم اثر می ذاره ! بد اخلاق می شم بد جور !!!!

گاهی خیلی تند می رم .

بیشتر وقتم پای سیستم می ذارم (داستان نوشتن و اینترت و پست و آهنگ و عکس و .. )

گاهی به خودم اجازه می دم دیگران را پیش بینی کنم !!!!

گاهی خیلی خودخواهم

گاهی شدیدا خودمو به نفهمی می زنم و طوری رفتار می کنم که طرفم فکر کنه با یه احمق به تمام معنا طرفه و بعد که رفتارشو کاملا بررسی کردم ازش دوری می کنم اون همیشه فکر می کنه که چی شد که من اینجوری شدم و خیلی مواقع فکر می کنه من بهش ظلم کردم !!!(در اصل خودش به خودش ظلم کرده !)

همیشه علت اصلی ناراحتیهامو پنهان می کنم .مثلا اگه واسه یه برنامه هام ناراحت باشم و مامان خانومی از تو چشمای فضول من بخونن که ناراحتم و ازم بپرسن چی شده ! می گم نمره ام کم شده واسش ناراحتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(البته مامان خانومی می فهمه همه ی این حرفا بهونه است ! اما خوب اینقدر می پرسن که من به حد آستانه ام برسم و براشون بگم ! بازم اون موقع کامل نمی گم و فاکتور می گیرم !)

هیچوقت از کسی کمک نمی خوام !

وقتی رو یکی حساس می شم ! (با دلیل و بی دلیل )کوچکترین بر خوردش برام مهم می شه ! این خیلی بده ! اگه هر کی هر چی بگه طوری نیست و اهمیت نداره اما اگه اون بگه تو ! بهم بر می خوره !

(اینا هم از همون پر توقعی ناشی می شه !)

باید حتما همراه داشته باشم ! دوست ندارم به تنهایی کاری را انجام بدم !

یه جور خاصیم که همه کس نمی تونه باهام کنار بیاد . خیلی سخت می تونن درکم کنند و حرفمو بفهمن !

خیلی زیاد پر حرف و شلوغ و پلوغم ! (گاهی خیلی زیادهو خارج از کنترل !)

گاهی به ناچار دروغ گفتم ! گاهی هم الکی دروغ بی خودی گفتم ! و تو هر دو مورد بعدش عذاب وجدان گرفتم !!! تازشم زود هم لو می رم ! (من نمی دونم مجبورم دروغ بگم ؟وقتی می دونم چشمام فضول اند !!!!!! )(قبلا راجبه اینکه نظرم راجبه دروغ دیگران چیه و چه رفتاری دارم توضیح دادم ! رجوع شود به پستهای پیشین !)

معمولا رو حرف آدمها حساب می کنم ! واسه همین آدمهایی که یه بار زیر حرفشون می زنن از چشمم می یوفتن و دیگه بهشون اعتماد نمی کنم !( اگه هم همراهیشون کنم همیشه ترسم اینکه که دوباره زیر حرفش بزنه و خیلی محتاط می شم و عجیب به طرف می رسونم که یه بار خطا کردی ! خیلی سعی می کنم اینکارو نکنم اما گاهی از دستم در می ره ! )(خیلی بده ! )

وقتی عصبی می شم انصافمو می ذارم کنار و در نهایت بی انصافی هر چی می خوام و یه زمانی از تو ذهنم گذشته را به زبون می یارم !( اینم به خاطر پایین بودن آستانه است ! )

آدم خنگ حوصلمو سر می بره و عصبیم می کنه از اینکه یه چی را دو بار توضیح بدم بیزارم !

صبر و حوصله ام خیلی کمه (تو بعضی موارد !)

گاهی حوصله هیچ کس ندارم

بعضی و قتها خیلی بدبین می شم

بعضی روزها احساس بی خودی شدید و متنفر بودن از خود دارم ! شدید !

خیلی چیزها را بیش از حد لازم توضیح می دم !( تو پست نوشتنهام هم معلومه !!!)

و .....

(باز یادم اومد می نویسم !)

---------------------------------------------------------------------------------------------------

ماجرای دایی و چیستا : (در عرض ۴۰ روز !!!)

دایی: اینقدر نشین پای سیستم !پاشو یه کتاب بخون ! همه دنیا حالا منتظر نظرات تواند ؟

چیستا :کتابم می خونم ! حالا دارم پست می نویسم ! وقتی تموم شد می رم کتاب می خونم !

دایی :چیکار می کنی ؟

چیستا: کتاب می خونم !

دایی : چه کتابیه ؟

چیستا : ........حافظا !

دایی : پاشو برو یه کلاس .این همه وقت تلف نکن! عمرت می گذره الکیها !

چیستا : صبح ها می رم کلاس !!!!

دایی : کجا شال و کلاه کردی ؟

چیستا : کلاس کوهنوردی !!!

دایی :میری خودتو می ندازی پایینا برو یه کلاس آموزشی !

چیستا :اتفاقا دو تا کتاب هرس کاری و اصول باغبانی را باید بخرم !

دایی : این کتابها چیه دیگه ! یه کتاب بخون به درد بخوره !زبانتو بخون

چیستا : اینا مربوط به رشته و کلاسهایی که می رم

دایی : چرا خونه نشستی ! وقت تلف می کنی

چیستا: یه ساعت دیگه میرم گلخانه

دایی : یاغی شدی ! یه ثانیه خونه نیستی !!!!

چیستا :

دایی :

چیستا : وای چقدر خستم

دایی : خوب این همه کلاس می ری واسه چی ؟

چیستا :

چیستا:

دایی : بسه دیگه ! چقدر می خوابی ! همش خوابه ! همه عمرشو خوابیده !!!!پاشو ستار تمرین کن !

چیستا :پشتیشو می ذاره رو زمین و روشو می کنه به دیوار و می گه : وای دایی چقدر غر می زنی ! چهل روزه با همیم ! هر روز داری گیر می دی به همه کار های من ! پا سیستمم می گی پاشو کتاب بخون .کتاب می خونم می گی برو کلاس ،کلاس می رم می گی و... ا ؟خستم کردی ! بیخیال من شو !

دایی : پاشو می ذاره رو پهلوی چیستا و فشار می ده و می گه چی گفتی ؟ یه بار دیگه بگو ؟

چیستا : دایی جون بیخیال من شو ! هیچ کاره منو قبول نداری ! هر کاری می کنم بهونه می گیری !

دایی :بی ظرفیت ! خوب چون دوستت دارم نمی خوام وقت تلف کنی و عمرت تباه شه !

چیستا :

اس ام اس دایی : بی ظرفیت بی جنبه !

اس ام اس چیستا : تو که خیلی با جنبه ایی ! هر کس آستانه داره .بابا ۴۰ روزه داری به همه چی گیر می دی !خودت فکر کن ؟طوریم نیس ! بیخیال ! دوستت دارم

اس ام اس دایی : من بیشتر !

دایی : سیستمو خاموش کن می خوام بخوابم !

چیستا :کار دارم تو بخواب !

دایی :نورش اذیتم می کنه ! خاموشش کن !

چیستا : لامپو خامو ش میکنم .تو بخواب!

دایی : صدا فنش اذیتم می کنه خاومشش کن !!!!!

چیستا: سکوت

دایی: خاومشش کن دیگه

چیستا:

دایی :

چیستا : و لالا

دایی : و لالا

دایی :

چیستا:

باز روز از نو روزی از نو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

(شکلک عصبانیت و بعضی دیگه اش باز نشد که بذارم !!!!بعضی جاها عصبانیت را خواهان است !)

-------------------------------------------------------

پ.ن : خاطراتی که واسه خودم کامنت گذاشتم خیلی خنده داره .واسه اینکه کلی بخندین حتما بخونیدشون !

!! نوشته شده توسط چیستا | 7:53 بعد از ظهر | 87/04/2219 نظر

ریشه یابی چشمه !!!

سلام

خوبید ؟

دوشنبه سه شنبه و امروز کلاسهای کار آموزی کوهنوردی بود !

خیلی خیلی عالی و مفید و هیجان انگیز و آموزنده و لذت بخش بود !

کلی گِره و نحوه ی حمایت و حرکت از مسیرهای شن اسکی و بالا رفتن با طناب و ... یاد گرفتم !

کلی چیز باحال دیگه یاد گرفتم ! یه جزوه ۱۳۰ صفحه ایی را با بدبختی خوندم !(آخه صبح ساعت ۵ صبح که می زدم بیرون ۱۰ شب به زور می رسیدم خونه ( کوه و کلاس زبان و گلخانه و بقیه کلاسها )وقتی هم که می رسیدم با این همه خستگی کلی کار دیگه هم باید انجام می دادم و تازه جزوه را هم می خوندم !

تا جزوه را باز می کردم سه چهار صفحه که می خوندم ، لا لا بودم !(با این حال امتحان تئوری امروز را خوب دادم ! )

تازه ۳ تا از کلاسهای صبحمو نتونستم این سه روز برم باید خودمو به کلاسها برسونم !

وا مصیبتا !

دوستم می گه تو الان دقیقا شبیه این تبلیغ بانک (تجارته ؟صادراته ؟) که آدمه هی از این ور می ره اونور ازاون ور می ره این ور و همش در حال دویدن و اینور اونور رفتنه ! عین اون شدی !!!!!

اما این سه روزه خیلی روزهای جالبی بود!

یه چی جالب یه دختری تو گروه کوهنوردی بود ،خیلی شیطون . از دیوار بالا می رفت (اون صخره نوردی سالونی هم کار کرده بود و حرفه ایی بود !) کلی من باهاش کیف کردم . یکم یه جوری بود اما تا جایی که می تونستم و مربوط به گروه نمی شد شیطنتهاشو همراهی می کردم ! (خوب چون حرفه اش بود مسلما خیلی بهتر از من گیره ها را تشخیص می داد و انگشتانش از من قوی تر بود ! باید تموم وزن بدن را روی یه بند انگشتات و یه پنجه پات نگه می داشتی . اما خیلی هیجان انگیز بود ! پرت می شدی ته دره بودی !!!! )

کوهنوردی خیلی ورزش خوبیه !

صبرو زیاد می کنه ! روحیه جمعی را افزایش می ده ! من تو ما محو می شه !خودخواهی ها و تکروی هات می ره کنار ! حتی اگه یه نفر برسه قله ،تیم صعود کرده ! حس عطوفت و مهربانی وهمکاری وهمیاری را زیاد می کنه !نظم داره ! سکوت داره ! استقامت و قدرت و توان روحی و جسمی را هم افزایش می ده !( تیمی که برای بار اول سخت ترین و خطرناک ترین مسیر را فتح می کنه و به قله می رسه مطمئن باشین بهترین آدمها با بهترین اخلاقها را داره !تکیه گاههای خوبی هم هستند ! یه لحظه شک نکنین ! )

این چند روزه که با خانم غازی بودیم و بچه ها کلی خوش گذشت ! (خداییش از چه مسیرهای خطرناکی از ما آزمون گرفت و ما ها را کجاها که نبرد !)

واو !

برنامه علم کوه (گردنه آلمانها) تو مردادماه انجام می شه و گروه باید خودشو آماده کنه .من هنوز مطمئن نیستم بتونم برم(واسه برنامه ی کلاسها و یکم زیادترش خانواده !) اما خیلی خیلی مشتاقم که برم .

تازه چه ورزش گرونیه ! اگه بخوای حرفه ایی باشی !

یه کوله استاندارد کوهنوردی ( گورتکس )برای یه برنامه ۳ روزه حدود ۱۵۰ -۲۰۰ هزار تومن !

کفش کوهنوردی استاندارد برای صعودهای تابستان ( نیمه سنگین ) ۱۸۰ -۲۰۰ هزار تومن !

تازه برای زمستان اصلا این کفش مناسب نیست و باید کفش سنگین بخری که اونم حدودا همین قیمته !

عینک ضد آفتاب پلاریزه با uv400 از ۱۸۰- ۴۰۰ هزار تومن !

کیسه ی خواب ۲۰۰ هزار تومن !

وسایل استاندارد چایی و آب و.... حدودا یک میلیون تومن !

۷ متر طناب استاندارد ۲۰ هزارتومن !

خوب رسما تا همین جا ورشکست شدیم رفت !!!!!(بقیه اش حالا بماند اونم تو همین حدود قیمته ! ارزونترینش یه کلاه نخی بود ۳۰۰۰ تومن !!!!)

(واسه این استاندارد چون وزنشون فوق العاده کمه و همه دنیا از همین نوع استفاده می کنن و به ستون فقرات آسیب نمی رسونه و صعود لذت بخش می شه !!!! )

بخوای هم استاندارد نباشه حداقل یه ملیون لازم داری که اونم زیاده !چه خبره ؟(اصفهانی بازیم گل کرده ها !اما روزی که پولدار شدم حتما می خرم !(بچم امید به زندگیش خیلی زیاده !!!! )

(این کوهنوردی من هم هدفمنده !واسه خاطر یه رویا ی دوست داشتنی که دوست دارم واقعی بشه !واسه آرزوهامه !)

کاش !!!!!

گلخانه هم خیلی باحاله ! گفته: امروز یکم دیر بیای طوری نیس واسه همین سرخوش نشستم پست می نویسم و الا لای کاکتوسها بودم !)

---------------------------------------------------------------------------------------------------

جالبه واسم یه چند روزه عجیب ساکت شدم و تو خودمم ! هر کی هم منو می بینه می گه چرا ناراحتی ! که صد البته نیستم !!! (چرا ناراحت باشم ؟با این همه نعمت مارجانیکا شکرت .)

باید ریشه یابی کنم ببینم چشمش کجاست ! ۵ دقیقه که وقت می یارم مات یه جا می شم و می رم تو خودمم !

یکی از ریشه هاشو می دونم !!!کاش تا مهر بتونم راه اندازیش کنم .اما بودجه هم ندارم !

به قول مهندس:بچه جون با این فکرهای بزرگ چقدر پول تو جیبته ؟(خوب همین دیگه بچمو مات یه جا می کنن ! تازه یادم افتاد پول ن .د.ا.ر.م. و برای هر کاری اول سرمایه بعد فکر بزرگ !!!)

وای !!!!

مارجانیکا کمک !

نتیجه ریشه یابی :

واقعا نان را از هر طرفی که بخوانی نان است !!!!!

الان که یه دور از روی پست خوندم ریشه یابی کردم !خیلی مسخره است !!!!

از اول تا پایان متن درونمایه اش نا آگاهانه یکیه !!!!

اما می شه ! من می دونم که می تونم !!!

واسه همین من معتاده نوشتنم ! خودمو بهتر می شناسم نا آگاهانه !

!! نوشته شده توسط چیستا | 7:44 بعد از ظهر | 87/04/1911 نظر

تابستانه !!!!

سلام !

خوبید؟

ما نیز بالاخره تعطیلات تابستان را آغاز کردیم !!!!

هورااااااااا!

امروز آخرین امتحان را دادیم !

هورااااااااااااااااااااا !

می خواستم ادامه داستان را دو صفحه اش را بذارم که سیستم دایی فلش مموریم را باز نکرد ! حالا باید بصبرم تا سیستم خودم برسه به دستم یا دستم بهش برسه اونوقت ادامه داستانو می ذارم و فصل دومش را هم شروع می کنم !!!

از فردا هم برنامه تابستانه و کار آموزی شروع می شه (مارجانیکا به دادم برسه !)

دلمون خوشه تعطیل می شیم .

راستی

پنجشبه برنامه صعود شبانه بود !

قرار شد من برم کلاس زبان و بعد خودمو برسونم به گروه ! از بس وسط کلاس زنگ و اس ام اس دادن که ما سر کوچه ایم و دیر شد و بدو وسط کلاس رفتم اجازه خروج بگیرم که واسم غایبی گذاشت !!!! رفتیم سر قرار نیم ساعت معطل شدیم تا بقیه گروه ها هم بیاند (ماه و خورشید و فلک دست در دست هم داده بودند تا من الکی غایبی بخورم !!!)

خیلی خوش گذشت .

اولین بار بود شب و تاریکی یه قله را حس می کردم . چقدر همه جا ساکت و مبهم بود !

با اینکه هد لامپ داشتیم اما به توصیه مسئول گروه روشنش نکردیم .

خیلی خیلی واسم لذت بخش بود ! تو راه برگشت بچه ها ی گروه آواز می خونند و همخونی می کردند !! خیلی تو اون فضا دلنشین بود !

یه جا من جلو عقب دار بودم و تو فکر خودم و روزگارم که یهو سه فازم با گفتن ماشا الله گروه عقب دار پرید ! دو کیلومتر پریدم بالا !!!

(همه دیگه خسته شده بودند و عقب دار می خواست مثلا روحیه بده ! من یکی را که قبض روح کرد !!!! )

از ساعت ۱۱ گوشی من زنگ خورش به راه افتاد نیم ساعت به نیم ساعت مامان و دایی و مادربزرگ و داداشی زنگ می زدند که چرا دیر کردی ؟کجایی؟ کی می یای (خوبه گفته بودم صعود شبانه است !!!!!) گروه می خواست تا ۶ صبح رو قله بمونه اما به خاطر همین تماسها و اینکه چند تا بچه ها فرداش امتحان داشتن بیخیال موندن شدن ! ساعت ۱ رسیدم خونه همه چپ چپ نگام می کردن منم که بچه پرو اصلا به رو خودم نیوردم و شروع کردم از اونجا و اتفاقات و چیزهایی که یاد گرفتم و ..گفتن ! بعد که خوب حرفامو زدم و شلوغ بازیهامو در آوردم و همه را خندوندم و سر حال کردم و خیالم راحت شد که کسی از دستم ناراحت نیست و برنامه بعدی کنسل نمی شه رفتم بخوابم که بابام گفت : این آخرین برنامه ایی بود که رفتیا !!!منم گفتم وقتی بابام شما باشی نباید توقع داشته باشین که بیخیال بشم و دیگه نرم ! شب بخیر !!! جدی یه بار دیگه گفتن :دیگه نمی ری !(زیر چشمی دیدم دارند می خندند و برا مادربزرگم سر تکون می دند !برا همین دیگه نمی ری را نباید جدی گرفت !!! بچه می ترسونن ! )

وای ! راستی دیشب مشق شب خیلی قشنگ بود!(ناسلامتی امتحانم داشتم و خیلی هم واسش استرس داشتم ! دیشب تنها شبی بود که تمام فیلمها و سریالها را دون به دون دیدم !!)

بیچاره مجید کوچولو یعنی هنوز هم محتاج مولایی ؟

امروز خوشمه !!!

هورااااا

شما هم خوش باشین

موفق باشید .

------------------------------------------------------

پ.ن : هاهاها (باز متعجب نگاه کردی ؟ ده ! ( اینا پس لزه های خوش بودنمه !)

!! نوشته شده توسط چیستا | 2:6 بعد از ظهر | 87/04/157 نظر

بالهای بالیدنم !

سلام !

خوبید؟

هر کسی تو زندگیش یه سری چیزهایی داره که ازشون راضیه و خوشحال .دلخوشی های کوچولویی که باعث امید و در مواردی میل به زنده بودن و زندگی و ادامه اش می شه .

چیزهایی که برای من باعث افتخار ه و من ازشون راضی هستم شاید به نظر بقیه اونقدرها مهم نباشه اما همین چیزهای کوچیک منو ترقیب می کنه به اینکه هر روزمو بهتر از دیروزم کنم .و همیشه هم مارجانیکا را به خاطر تک تکشون شکر کردم .مارجانیکا صدهزار مرتبه شکرت !

با توجه به اینکه وقتی بنده ی حقیر به حرف زدن بیوفتم دیگه نمی تونم جلو خودم را بگیرم هی به طور مفصل همه چی را می نویسم و توجیه می کنم .پیشاپیش به خاطر اینکه وقتتون را می گیرم و سرتون را درد می یارم معذرت می خوام.(شرمنده دیگه !)

بالهای بالیدنم :

من مارجانیکایی دارم که خیلی دوست داشتنی و مهربونه .همیشه همراهمه . مارجانیکایی که از اینکه رابطه ایی مخصوص و انفرادی باهاش تعریف کردم بهش می بالم

من بابایی دارم که پشتمه و تکیه گاهم و همیشه همراهم بوده و بهم خیلی چیزها یاد داده و خیلی باعث پیشرفتم بوده .از اینکه برای دیگران از من تعریف می کنه و به جز مواردی ( که مقصر خودم بودم و بس و واقعا باعث افتخار نبودم )،همیشه این احساس را بهم داده که باعث افتخارشم !خوشحالم و می بالم .

بابام یکی از معروفترین مربی های جودو اصفهانه و بازرس بانکه و من به شغل و ورزشی هم که می کنه می بالم

من به ابهت و خوش قلبی و مهربانی و تلاش و زحمتهایی که برام می کشه می بالم .همیشه از حضورش احساس غرور داشتم و دارم . (من به هدیه هایی هم که تا امروز ازش گرفتم هم می بالم . بهترین هدیه ها را اون بهم داده .نه فقط مالی ومادی .خیلی از حرفها و نصیحتها از صدتا هدیه مادی واسه آدم با ارزشتره!)

به اینکه کافیه یه چی را بخوام . در کوتاه ترین زمان ممکن(اگه امکانش باشه حتمیه !) واسم آماده است .

من رفیقی دارم به اسم مامان خانومی ! مامان خانومی من یه هنرمند واقعیه و یه پا پشتکار خانومه .خیاطی .روبان دوزی و عروسک با خمیر .گلدوزی .مکرومه بافی. گونی بافی. همه جز مهارتهاشه .

کلی جدول حل می کنن و عشقه جدول و معما است . وقتی ۷ سالم بود با داشتن دو تا فسقلی (من و داداشی ) رفتن ادامه تحصیل دادن و با معدل ۱۸ دیپلم گرفتن(خداییش خیلی ایول دارند .هر هفته مهمون داری داشتن .ما ها و کارهای خونه هم که قوز بالا قوز .) اما با تمام علاقه و پشتکاری که داشتن به خاطر شرایط و خونوادشون آرزوهاشونو دفن کردن و استعداد و علاقشون همونجا متوقف شد .

به خاطر تفاوت سنی کمی که با هم داریم ،خیلی باهم رفیقیم ( لازم به ذکر هست که این رفاقته مانع بحث و گفتگوهای جنجالی بینمون نمی شه و در مواقعی تشدید کننده است !) به رسم رفاقت تمام داشته ها و احساستمو براشون می گم . الیبته خیلی سعی می کنم یه سری راز واسه خودم داشته باشم اما با توجه به اینکه چشمهام زیادی فضول تشریف دارند و مامان خانومی با یه نگاه به چشمام تا ته خط می رندو من ترجیح می دم قبل از هر چی خودم اعتراف کنم .از حق نگذریم رفیق خوبیند .اما من گاهی می ترسم به خاطر این صمیمته رفیقمو زیادی برنجونم ( وقتی می خوام راجبه یه چی درونی و مثلا یه احساس باهاشون بحرفم می گم مامان خانومی بیخیال وظیفه مامانیت بشو و خودتو بذار جای من . نظرشون با اون موقع که مامانمند زمین تا آسمون فرق می کنه و نشون می ده همزاد پنداری خوبی با من دارند و من بهشون می بالم )

( یکی از بدجنسیهام همینه .وقتی می خوام به طور غیر مستقیم پز بدم .یا مامان خانومی یا آقای پدر را همراهم می کنم . حضورشون کلی واسم غروره !)

من داداشی دارم که ۵ سال از من کوچکتره و دارو ندارمه .

پسری مغرور و در عین حال مهربان و دلسوز و خیلی هوادارمه . تو تیم بسکتبال شهرداری و بزنم به تخته تیپ و هیکلش رو سنش خیلی خوبه .جودو و شنا و درسشم خوبه و یکی از افتخاراتام اینه که داداش کوچولوی منه . من سنگ صبورشم و گاهی شبها تا صبح واسه من می حرفه و از دغدقه ها و خواسته هاش می گه .به این سنگ صبور بودن برای اون هم می بالم .

بچم فوق العاده به خودش می رسه و محاله یه روز تو هفته لباسش با روز قبلش عین هم باشه . (یه عالمه تیشرت و پیرهن و شلوار داره .اما همیشه هم می گه من لباس ندارم و ازش بپرسی چی واست بخرم می گه تیشرت !!!!)فوق العاده به النگ دولنگ ( ترجیحا گران قیمت ) علاقه منده و واسم خیلی خیلی جالبه (آخه درست برعکس منه !)

هوش و درکش فوق العاده بالاست اما در عین حال بچه پرو هم تشریف داره .یکم زیادی تحویلش گرفتی دیگه سوارته !!!!!(البته در مورد خانوم ها و رابطه اش با اونها و نظرش را جبه اونها یکم قرون وسطایی و دایی ام همیشه می گه این بچه ۱ قرن دیر به دنیا اومده .من نمی دونم این نظرات و عقیده های تاریخ گذشته از کجا تو ذهن این آقا راه پیدا کرده .هیچ کدوم از ماها این عقیده ها را نداریم !)

من به اعتماد نفس بالاش هم افتخار می کنم .

من به دایی و همراه و هم دهه ایی خودم افتخار می کنم.مهندس جوانی که یه روز هم حاضر نیس بی کار باشه و دو ماه نیست از سربازی اومده ها تو یه شرکت مشغول کار شده .صبح ساعت ۶ می ره طفلی ۸ شب خسته و داغون بر می گرده و بعد هم که می یاد می شینه درس و زبان و کتاب می خونه .خیلی مشاور .همراه و کلا پسر خوبیه . خیلی قانع و ساده زیسته و شاید تعداد محدودی لباس و شلوار داشته باشه . ( نقطه ی مقابل داداشی .داداشی کلی جلو آینه وقت صرف می کنه واسه موها و تیپش اما دایی نه ! )

من با هر دوشون کیف دنیا را می کنم . با هر دوشون تک تک و با هم بیرون می رم و وقتی باهاشونم خیلی بهم خوش می گذره .

من به دایی بزرگم افتخار می کنم . خان دایی جونی که با داشتن زن و بچه و کار و جانباز بودن ادامه تحصیل داد و دکتراش را گرفت و همیشه در تلاشه .

من به خانواده ی عمو ها و عمه و خاله ام که هر کدوم تو شغل خودشون و تو اخلاق و مهربانی نمونه اند افتخار می کنم .(بخوام تک تک بنویسم خیلی می شه )

من به تک تک دوستان واقعی و مجازی ام .به موفقیتها و کارهایی که کردن .به اخلاق و مهربانی هاشون.به استعداد ها و تواناییهاشون افتخار می کنم

من به لباسهای مامان دوزم مفتخرم و می بالم

من به افکار و استعداد و خواسته ها و تلاش ها و خرده هوشی که دارم مفتخرم

از اینکه تا سال دیگه انشا الله کمربند مشکی تکواندو را می گیرم . از این که شنا را خودم و بدون آموزش یاد گرفتم و تا حالا چندین بار مسابقه دادم و زندایی ام لقب پَر کاه را بهم دادن می بالم .از اینکه عضو افتخاریه باشگاه کوه نوردیه تربیت بدنی شدم و به کلاسهای کار آموزی مربی گری دعوت شدم می بالم . از این که یه زمانی بسکتبالم خوب بود و همین باعث شد داداشی بره به سمت بسکتبال و موفق بشه می بالم .از اینکه اصلوب(اسلوب ؟) بدنم ورزشیه می بالم . (قدم ۱۰ سانت از مستانه کوتاه تره اما من به همون هم می بالم و شاکرم )

از اینکه با عمو و بابام کشتی می گیرم و مبارزه می کنم می بالم . از اینکه وقتی کلید نداشتم از دیوار و در می رفتم بالا ( یه بار مجبور شدم با شلوار لی تنگ تنگ و چکمه برم بالا و نزدیک بود سقوط کنم )و شاید تنها دختری هستم که اینقدر راحت از دیوار راست می ره بالا می بالم .

از اینکه شیطون و بازیگوش و شلوغ کنم و همیشه در حال دویدن و بالا پایین پریدن و .. می بالم (گاهی هم به خودم فحش می دم .چون بعضی وقتها غیرقابل کنترلم !)

من به حس ششم و احساسات قوی و تلپاتی هام هم مفتخرم

از اینکه دوستام معتقدند هر کی با من باشه اعتماد به نفسش زیاد می شه و پیشرفت می کنه می بالم ( من خودم که اعتماد به نفسم بالاست .سعی می کنم دیگران را متوجه داشتهاشون کنم و اعتماد به نفسشون را به طور واقعی زیاد کنم . )

از اینکه مامان خانومی معتقده من دلم دریاست و روحم خیلی بزرگه خوشحالم .

از اینکه سعی می کنم مفید باشم و به همه کمک کنم (حتی اگه نخواسته باشن ) و سعی می کنم همه را خوشحال کنم حتی اگه با هم هیچ نسبت و تناسبی نداشته باشیم و حتی اگه خودم ناراحت باشم .بی انتظار و چشم داشت داشته هایی که می تونم با بقیه قسمت کنم را تقسیم می کنم .(حتی بعضی موقعها کارت اینترنت وکارت سایت را هم قسمت می کنم !)و همه اینها به خاطر لطف مارجانیکا و قلبیه که حتی اگه بخوام نمی تونه کینه و دشمنی و نفرت را تو خودش جا بده و من به این قلبه می بالم هر چی هم که می خواند بگن که از خریت و سادگیته که به دل نمی گیری اما به نظرم این دو روزه دنیا فقط می تونه چندتا یادگاری را جاودانه کنه پس چه بهتر که از خوبی ها و کارهای خوبمون یادگار بمونه حالا با هر لفظی (خریت و سادگی و .... )(امیدوارم هیچ گاه این قلبه تیره نشه و این خریته ماندگار باشه )

از اینکه چند تا تابلوی معرق ساختم و با اینکه دست چپم و خیلی از کارها برام سخته (مثل ستار زدن و قیچی کردن و درب قوطی باز کردن ) اما انجامشون می دم

از اینکه بدون کلاس و آموزش هر چی را اراده کنم یاد می گیرم و می تونم روی پاهای خودم بایستم می بالم

از اینکه تابستانه امسال میرم تو بزرگترین گلخانه و بازار بزرگ کل و گیاه کار آموزی می بالم .

از اینکه می نویسم و بلاگ دارم و کلی دفتر خاطرات و دفتر دلنوشته و آروز دارم می بالم .

از اینکه پدربزرگها و مادربزرگم به نظرشون دختر استثنایی هستم و با بقیه دخترها متفاوتم می بالم .

از اینکه مادربزرگم هر چی قدیمی داره و می خواد حفظ بشه میسپره به من و قابل اعتماد و محافظ خوبیم

از اینکه تا جایی که بتونم به قولهام پایبندم و بهشون عمل می کنم (تا جایی که بتونم !!!)

از اینکه هر وقت کاری را خواستم انجام بدم با شهامت ازش دفاع کردم و تونستم همه را متقاعد کنم که کارم درسته می بالم (حتی گاهی کارهای اشتباهی را این چنین انجام دادم و بعد پشیمون شدم و دیگران سرزنشم کردن اما اون لحظه اینقدر مقتدر و با شهامت بودم که هیچ کس با اینکه می دونسته اشتباهه نگفت نه و گاهی همرایم کردن )می بالم

از اینکه هر وقت کار اشتباهی کردم با شجاعت اعتراف کردم و قبل از اینکه کسی منو مجازات یا بازخواست کنه خودم پیش دستی کردم و خودم را مجازات کردم و فکر می کنم بهترین قاضی واسه خودم بودم و تا پشیمونه پشیمون نشدم از بخشش و گذشت خبری نبوده می بالم .

از اینکه با اینکه به کار خونه علاقه ندارمو معمولا از زیرش در می رم اما اگه بخوام انجام بدم به بهترین شکل انجام می دم و اولین غذایی که پختم فسنجون بود اونم بدون کمک . به خودم می بالم .

از اینکه تازگی ها تب کتاب خونی گرفتم می بالم

به ذهن زیبا و فکر های عجیب و غریبم می بالم

به اینکه با همه خیلی راحت رابطه برقرار می کنم و از بچه یه روزه کوچولو تا آدم ۱۰۰ ساله بزرگ

از اینکه با بچه ها رابطه ام خیلی خوبه و اون کوچولوها دوسم دارند افتخار می کنم .

از اینکه پسر عموهای فسقلی ام خیلی به من لطف دارند و بهم می گند آجی و خیلی هوامو دارند افتخار می کنم . ( یکیشون ۱۱ سالشه روزی چند تا اس ام اس می ده و حال منو می پرسه و برام آرزوی موفقیت می کنه و اس ام اس امیدوار کننده و عشقولانه و ... می ده .۱۳ بدر همه نشسته بودن حرف می زدند یهو اومد کنار من و گفت: آجی بیا بریم قدم بزنیم !!! همه زدن زیر خنده و طفلی سرخ سرخ شد )

از اینکه با خانوادم راحتم و خانواده ام بهم اعتماد دارند و بهم اجازه میدن آزادی داشته باشم و تصمیم بگیرم .می بالم .

از اینکه دو تا امتحان سخت را تو یه روز و پشت سر هم با موفقیت و نمره ی خوب طی کردم افتخار می کنم . (از اینکه با این همه فعالیت غیر درسی و وقت کم و مریضی و .. این ترم را این طور که بوش می یاد باموفقیت طی کردم می بالم . )

من به اینکه برای کسانی که دوسشون دارم مشاور قابل اعتماد و خوبی هستم و بهم اعتماد دارند می بالم

من به چشمهام که فضول تشریف دارند و برق می زند و دایی بهم می گه چشم روشنا(به خاطر همین برق زدن و الا سیاه پر کلاغیه !) و به نظر دوستان چشم و ابروم قشنگه می بالم . (کلا از ظاهرم راضیم.خیلی معمولی (نه زشت .نه زیبا !) و از اینکه سلامت و سُر و مُر و گندم شاکرم !)

مال و ثروتم هیچی ندارم .هرچی از ماله دنیا دارم ماله بابامه و فقط استفاده اش با منه (اگه روزی با پوله دست رنج خودم ماشین و... خریدم اونوقت حتما پزشو می دم . )

دست فرمونم هم بدک نیس اما بیشتر از اون اعتماد به نفس و اینکه وقتی پشت ماشینم به هیچ کس جز خودم و چشمام اعتماد ندارم و اصلا حول شدن و ترس .. خبری نیس و به قوله بابا م از رو نمی ری می بالم .(با دوستم رفته بودم دانشگاه طفلی هی می گفت آروم . اینو بپا .اونو بپا .نمی خواد از این سبقت بگیری و ... رو دست مامانم را آورده بود !تنها کسی که کنارم می شینه و خیلی کم حرف می زنه بابامه اونم هر دفعه می گن گاز نده ! یکم آروم برو عجله نداریم !)

من به یادگاریهای کوچیک و بزرگی که از دبستان تا الان حفظشون کردم می بالم .

من به اینکه خودمو خوب خوب می شناسم و از بدی ها و خوبی هام خبر دارم و سعی می کنم بدیهامو رفع کنم و خوبی هامو حفظ کنم می بالم . (من به این تلاشه می بالم )

به اینکه سعی می کنم آدم خوبی باشم حتی اگه تا الان نبودم می بالم .به این که سعی می کنم کسی را ناراحت نکنم می بالم (به این سعیه می بالم ! )

از اینکه از داشته هام راضیم و شاکر می بالم

از اینکه تو شرایط سخت و هر شرایطی انعطاف پذیرم و می تونم کنار بیام و بهترین زندگی را داشته باشم و راضی باشم و تلاش کنم و از همون شرایط دلخوشیهایی واسه خودم جور کنم می بالم .

از اینکه گاهی وقتها خیلی سفت و سخت و محکمم می بالم

من به خلوتگاه و جای دنجی که داشتم می بالیدم !( دیگه ندارمش !)

من به درکم از کلمات و معناو مفهومی که برام دارند و به درس گرفتنم از کوچکترین و عادی ترین اتفاقاتم می بالم .

من به معنای ستاره ها وپاییز و زمستون و انجیر و شب و پتو و ... می بالم

من به آرزوهای کوچیک و بزرگم می بالم

من به فعال بودن و پر انرژی بودنم می بالم

من به آینده و روزهای خوبی می بالم که منتظره منه و منم منتظرش و به فرداهایی می بالم که یه عالمه پیشرفت و موفقیت انتظارمو می کشه و منم منتظرشونم و براشون نهایت تلاشم را می کنم

کلا من آدم خیلی راضی و مفتخریم . الان معلومه کاملا !نه؟

اوه ! ببخشین دیگه . سرتون را درد آوردم . بازم هست اما خوب خیلی دیگه حرف زدم . بازم شرمنده

لازم به ذکر است بنده عیوب و بدیهایی دارم که در نوع خودش یکه و یکتا است .ان شا الله تو بازی بعدی راجبه این موضوع می نویسیم !(آخه اینبار زیادی نوشابه واسه خودمون باز کردیم .تعادل بهم خورد !)

------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن ۱: نمایشگاه صنایع دستی فوق العاده قشنگ و دیدنی بود .خیلی زیاد .من که کیفور بودم

پ.ن ۲: از ۱۵ تیر خان دایی هم برای مدت ۱۵ روز مییاد خونه مادربزرگ تا اول ماه دیگه که اونها هم خونشون را تحویل بگیرن ! ما هم که هنوز آواره ایم تا ماه آینده !!! ۱۵ روز ، ۱۱ نفر تو یه خونه !! چه شود !!! حسابی خوش می گذره !مطمئنا از آسایش و ... خبری نیس و لی خوش می گذره

!! نوشته شده توسط چیستا | 12:1 بعد از ظهر | 87/04/0830 نظر

شام مهتاب !

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم: ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

------------------------------------------------------------------------

پ.ن : قشنگه !این شعرم دوسش می دارم !

!! نوشته شده توسط چیستا | 10:21 بعد از ظهر | 87/04/0517 نظر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد