my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

بعد از عید نوشت ۳!


ملاقات مرموز !!!

سوار تاکسی می شم.تو تمام مسیر سرم را به شیشه  تکیه می دم و محو آسمان  آبی غم آلود می شم . یه شب زمستونی هول و هوش ساعت 9 شب؛ آسمون با اون زنگوله های خوش رنگش بدجور دل ربایی می کنه با خودم اندیشه کنان غرق این پندارم  که چطورشب با اون پرونده ی سیاه لایق این همه ستاره شده ؟حسادت به آسمون بی کران برای تصاحب این همه ستاره؛ دلبریاییش رادر نظرم فخر فروشی ی احمقانی جلوه می ده که من هم بهش بها می دم . نگاهم را از آسمون می دزدم تا بفهمه با همه زیبایی و شکوهش ؛من خریدار فخرش نیستم . از راننده تاکسی با جدیت تمام می پرسم :از شما خواستم منو کجا ببرین؟ راننده از توی آینه با قیافه ی متعجب و حالتی مطمئن از راهی که می ره  می پرسه :چی فرمودین خانوم؟ دوباره با لحن محکم تر و حق به جانب و بلند تر از قبل بهش می گم :از شما خواستم منو کجا ببرین ؟قیافه ی متعجب و هاج و واجش باعث خندم می شه یه نگاه به دور و برش می اندازه و می گه مگه نمی خواستین برین خیابان ششم ؟ خب دو تا خیابون هنوز مونده !آروم می گم آهان آره ، سرم را می اندازم پایین و می گم راهتو ادامه بده .

فراموشی واختلال  حافظه ی کوتاه مدتم همیشه برام درد سر ساز بوده و عامل به سخره گرفتنم برای همین معمولا دفترچه ی یادداشت کارهای روزانه همراه دارم یا طوری سوال می پرسم که متوجه فراموشی ام نشند !

اولین بار بود که به خانه اش می رفتم و دلهره ی عجیبی داشتم .اصلا به خودم نبودم . نمی دونستم به چی باید فکر کنم .هیچ ذهنیتی از این ملاقات مرموز نداشتم . گیج بودم و هر چی فکر می کردم که الان باید به چی فکر کنم چیزی به ذهنم خطور نمی کرد ! با صدای راننده به خودم اومد :م ..وم...نوم....انوم...خانوم ..خانوم  رسیدیم ! سراسیمه کیفم را از کنارم بر می دارم و با دست راستم کرایه را به راننده می دم و با دست چپ درب ماشینو باز می کنم و پیاده می شم و یه نگاه به محله می اندازم ! راننده از شیشه ی ماشینش باقی مانده پول را می ده و پاشو می ذاره رو گاز و تا چشمی به هم می زنم دیگه از ماشین خبری نیس و منم و سکوت و یه محله تاریک و ترس ناک !

فضای خیابون خون را تو رگهام منجمد می کنه و تمام بدنم لمس میشه !هوا هم بگی نگی سرده  آب دهنم را به زحمت قورت می دم و آروم شروع می کنم به قدم برداشتن .

هوای سرد و فضای محسور کننده ی خیابون و تاریکی محیط ،وهم بر انگیزه .با هر قدم سری می چرخانم و نگاهی دوره ایی به اطراف می اندازم .شاید جنبنده ایی در کمین باشد .

همه چراغها خاموشند و فقط کورسوی نوری از دور نمایانه.احتمالا خودشه ! از پشت سرم صدای پا می یاد . ترس تمام وجودم را  می گیره ، او ل فکر می کنم  توهماتمه  که تو این فضا، جان گرفته و واقعی نیس .شایدم انعکاس صدای قدمهای خودمه که   با تاخیر می شنوم .لحظه ایی می ایستم اما صدای پاها همچنان ادامه داره .بی معطلی و بدون اینکه سرم را بچرخونم و نگاهی به پشت سر بندازم .شروع به دویدن می کنم و از مهلکه می گریزم . وای نه ! این یعنی اند  خوش شانی . کوچه بن بسته ! به دیوار تکیه می دم و چشمام را می بندم . قدمها نزدیک و نزدیک تر می شه . احساس می کنم تو سینه فضای کافی برای قلبم نیس و داره می پره بیرون . قدمها در یک قدمی ام ساکت می شه . سایه ایی حس نمی کنم اما یکی اینجاس . جرات باز کردن چشمام را ندارم و منتظر می شم . خبری نیس . احساس می کنم اواسط مرداده و آب دهنم خشک می شه و حسابی  گرممه

این قدمهای هراس انگیز باعث تحریک غدد درون ریز فوق کلیه ام می شه و میزان اپی نفرین و نور اپی نفرین خونم را افزایش می ده ؛ دوهورمونی که در مواقع تنش زا باعث آمادگی بدن می شه و با کمک اعصاب سمپاتیک  ضربان قلب و خون رسانی به ششها  را افزایش می ده و مانع فعالیت کلیه و مثانه و خروج ادراره ! وای عجب خالقی !چه نظمی و چه دقت و هوشی ! می دونسته تو ترس و جنگ و حالت دفاعی وقتی برای رفتن  به دستشویی و داشتن چنین احساسی نیس  طوری بدن را تنظیم کرده که در این مواقع  همچین احساسی نداشته باشی .

صدای صاحب قدمها قلبمو سر جاش می شونه و تمام هورمنها ی دفاعی را روانه ی خونشون می کنه ! آخه پسر کوچولو هم ترس داره  ؟؟ وای نه ! نظم و دقت  خالق کار دستم داد . یادم نبود بعد از  بر طرف شدن موقعیت تنش ز؛ا اعصاب پاراسمپاتیک دست به کار میشن و بدن را به حالت تعادل در می آورند و همه اثرات هورمونهای قبلی را غیر فعال می کنند و بدتر از اون باعث تحریک خروج ادرار میشن ! وای نه اینقدر این نظم دقیقه که  عملکرد اعصاب پاراسمپاتیک غیر ارادی و نمی شه مانعش شد !

یه نگاهی به سر بچه ایی که داره آشغالو را جا به جا می کنه می اندازم.همونی که  باعث این رسوایی  شده و یه نگاه به زیر پاهام که  تا چند دقیقه ی پیش خشک خشک بود و الان ...

 

----------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن : اولین پست با نحوی نوشتاری جدید ! این جزوی از همان مقدمه است و همچنان ادامه دارد !

 

پ.ن ۲: این پست تخیلی است  ! واقعی نیس ! هیچ کجای این پست حقیقت نداره و همه اش زاییده ی  ذهن زیبا است ! من تا امروز تنهایی ۹ شب بیرون از خونه نبودم چه برسه برای اولین بار برم خونه کسی و تا امروز هم اتفاقات علمی این پست برام اتفاق نیوفته ! این توضیحو دادم که تو این ضمینه اطلاعاتی کسب کنین و صرفا داستانم وقت تلف کردن نباشه .تجربه نشون داده این روش یاد گیری بیشتر تو ذهن می مونه مخصوصا با صحنه هایی که تصورش برای آدمی راحت و گاها خنده دار باشه !!!!

شاید تو پستهای بعدی تلفیقی از واقعیت و خیال باشه اما پستهای مقدمه همش خیالیه !!!

به نظر خودم این پست کاملا مصنوعی شده  .نظر شما چیه ؟

 

پ.ن۳: به توصیه ی آقای امید جای گربه را با یه پسر بچه ی کوچولو عوض کردم !

 

 

 

موضوع جالب و هیجان انگیز این پست :

به نظر شما چرا آقا رو منبر و منبر رو آقا دادش بالاست ؟؟؟و این مثل در کجا کاربرد داره ؟

جوابش را بعد از نظرات کارشناسی شما خواهم داد 

 ----------------------------------------------------------------- 


دوتایی تنها !

نیمکت خیسُ

لباس خیس ُ

چشمای خیسُ

  گیتار خیس

آوازی از عشق

 براتو خوندم

 زیر بارون

پیش تو موندم


سرت رو شونم

در گوشم

 گفتی دیونم

با تو می مونم

دستت تو دستم

 چشمم تو چشمات

به من می گفتی شیرینه حرفات،

شیرینه حرفات،شیرینه حرفات،شیرینه حرفات


پیش تو موندم،

 شبُ روندم

 آفتاب دراومد

هنوز میخوندم....
پیش تو موندم ،

شبُ روندم

آفتاب دراومد

هنوز میخوندم،هنوز میخوندم،هنوز میخوندم


آفتاب در اومد

نیمکت داغ

 لباس داغ

 یه عشق داغ

چشمای داغ ُ

 گیتار داغ


آوازی از عشق

 برا تو خوندم

 
زیر آفتاب

 پیش تو موندم

سرت رو زانوم

خیلی آروم

گریه میکردی مثل بارون


با تو نشستم

 گریه کردم

خیلی آروم

مثل بارون،مثل بارون،مثل بارون،مثل بارون

پیش تو موندم

 خورشیدُ روندم

دم غروب شد

هنوز می خوندم

 
پیش تو موندم

 خورشیدُ روندم

 یه باد وحشی

هنوز می خوندم،هنوز می خوندم،هنوز می خوندم


یه باد وحشی

نیمکت خاکی

 لباس خاکی

یه عشق خاکیُ

گیتار خاکی


آوازی از عشق براتو خوندم


آوازی از عشق براتو خوندم


زیر طوفان

 پیش تو موندم

سرت رو شونم

در گوشم


گفتی دیونم

با تومی می مونم

 دستت تو دستم

چشمم تو چشمات
به من می  گفتی

 شیرینه حرفات،شیرینه حرفات،شیرینه حرفات،شیرینه حرفات

پیش تو موندم

طوفانُ

روندم

 بازم که شب شد

 هنوز میخوندم

 
پیش تو موندم

 طوفان ُروندم

 یه عمر گذشت

 هنوز میخوندم، هنوز میخوندم، هنوز میخوندم


یه عمر گذشت


نیمکت پیر

 لباس پیر

یه عشق پیرُ

 گیتار پیر


آوازی از عشق

براتو خوندم

 
یه عمر گذشتُ

 پیش تو موندم

سرت رو زانوم

 خیلی آروم

گریه می کردی

مثل بارون


با تو نشستم

 گریه کردم

مثل همیشه

 مثل بارون،مثل بارون،مثل بارون،مثل بارون

بازم که شب شد

 منوتو اینجا

 هنوز نشستیم

 دوتایی تنها


بازم که شب شد

 منوتو اینجا

 هنوز نشستیم

دوتایی تنها،دو تایی تنها،دو تایی تنهاااا

------------------------------------------------------------------------------------------------

به نظرم این معنی عشق و وفاداریه !
همیشه و تو هر شرایط و تا ابد  دوتایی با هم .

درکش قشنگه .

خیلی وقته  گوشش می دم شاید دوسال .

وای ! چه کار کنم ؟ با خودم می گم  خوبه برگردم خونه  اما نه ؛ همین الانشم دیر شده و منتظرمه اما با این وضع هم که نمی شه برم خونش ! خجالت آوره .حسابی از دست خودم کفری می شم و نمی دونم باید چه کنم . کاسه ی چه کنم دستم بود که نگاهم به کیفم افتاد و یاد لباسهای اضافی که همراه داشتم افتادم و فکر احمقانه ایی به سرم زد و  با تردید به طرف در خانه اش رفتم . پشت در لحظه ایی تامل کردم و تمام زوایای پیدای خانه اش را بررسی کردم .خانه ایی نسبتا بزرگ و درب به حیاط  !!!!!!!!!!!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد