my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

دی ۸۵

اندر احوالات حوصله !!!

سلام

خوبید؟

ا .خب

حوصله ام سر رفته !

تمام این چند روز مشغول درس خوندن و تمرین کلاسهایی که می رم و کتابخوانی بودم . شب ها هم معمولا شب زنده دارم !

یه چند تا بسته از این آدامس ورقه ای ها (۳۰ عدد )خریدم واسه وقتی که خوابم گرفت !(اصلا از این آدامسها خوشم نمی یاد واسه همین هم از این نوع استفاده می کنم که زود بندازمش دور !) خوبی این آدامسها به اینکه می شه واسه گم نکردن صفحه ی کتاب هم ازشون استفاده کرد . تو جامدادی وکیفم و لای کتابهام پر شده از این آدامسها .گه گاه کف اتاق و سالن هم یافت می شه که یا شکار داداشی می شه یا شکار خودم !

از این ماه به بعد هم برنامه هام سخت تر و فشرده تر می شه .امسال تعطیلات عید نوروز هم نخواهم داشت !

با این حال وقت اتلافی هم کم ندارم ! تا می یام اصلاح بشم طول می کشه ! عادت کردم به وقت تلف کردن و در روز کلی وقتو هدر می دم !!!

تازه هی هم حوصله ام سر می ره !

این چند روز بیشتر تمرکزم هم رو مبانی زمین شناسی و شیمی عمومی بود ! ماشاءالله که هر چی هم بخونی تمومی نداره !
زمان زمین شناسی را شروع می کنی از تو دوره های زمین شناسی می ری فرسنگها زیر زمین و ماگما و کانی ها و سنگهای آذرین و رسوبی و دگرگون را بررسی می کنی یه سر به بیابانها می زنی و هوازدگی جا به جای زمین را بررسی می کنی می بینی زشته سر به یخزارها نزنی ! می ری سراغ یخزارها که می بینی ای دل غافل دره ها و رودها و آتشفشانها چپ چپ نگات می کنن ! خلا صه یه حالو احوالیم از اونا می پرسی و نحوه تشکیل و تغییرات و نهشته هاشونو بررسی می کنی .آخرشم هیچی به هیچی ! اگه شما یه کلمه زمین بلدین ،منم بلدم ! من نمی دونم این خاک بر سرها (سنگا منظورمه . آخه طفلکیا بیشترشون زیر خاکند و خاک بر سر !)چرا اینقدر تنوع دارند و اینقدر از نظر اسمی و خصوصیات شبیه اند اما هر کدومشون ماله یه زمان و یه مکان یه گروه ! تازه بماند که چرخه های سنگ و آب و ... آدم را به فلاکت می کشونند.

هیچ هیجانی هم نداره ورپریده اما جا به جا کتاب نوشته

زمین ما زنده است و پویا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

(واسه همین بهش گفتم ورپریده !)

شیمی هم که دیگه نگو !
گاز و ساختار لوییس و محلولها و استوکیمتری و .....

هر کدومشون یه سازی واسه خودشون می زنند !

تازه تصورش را بکنید و سط این بلبشوره زمین و واکنشهای شیمیایی آدم برای رفع کسالت این مفاهیم رمان بخونه !

چه شود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آخرش هم به این نتیجه برسی

که حوصله ات سر رفته !

این دیگه از همه چی باحال تر و جالبناک تر !

بازم به داداشی دیروز یه برف بازی حسابی کرده بود .من که وقت نکردم پامو از خونه بذارم بیرون !

تا ببینیم فردا چی می شه !

اما بدجوری حوصله ه سر رفته !

ا .خب

حوصله ام سر رفته !

!! نوشته شده توسط چیستا | 6:16 بعد از ظهر | 86/10/23آرشیو نظرات

خارج از گود !!!

سلام!
خوبید؟

امروز مهسا گفت که قوی بودن و سرسختیت خوب نیست .چون همه کوله بارشون را می اندازند رو دوش تو

خوبه گاهی آدم زن بودن و ضعیف بودنشو حفظ کنه و مردانگی را بسپره به مردها !!!!!!!!!!!!!

خندم گرفت !و گفتم :

(یکم نطق فمنیستی هم کردم که به دلایله اینکه اینجا آقا رفتو اومد داره معذورم از نوشتن !)

گفت : بذار گاهی اطرافیانت فکر کنند ضعیفی و به جای اینکه مثل یه مرد باهات برخورد کنند و ازت توقع داشته باشند . بهت کمک کنند و مثل یه خانوم باهات رفتار کنند

کلی خندیدم .اما بعدش فکرمو مشغول کرد !

مثل یه خانوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(آخه دوستان بهم می گند پسر شجاع !)

مگه خانوم بودن فقط به نشون دادن ضعف ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا خانومها باید با ضعفشون معرفی بشند ؟

قبلش داشتم برا یه نفر داستانهای دانشگاه و اینکه همه دوستام هر جا کارشون گیر می کنه التماس دعا دارند .هر کی چپ نگاشون می کنه یا می گه بالا چشمت ابرو ،داد می زنند خاله بیا اینو بزن ! از بس این طوری گفتن همه تو دانشگاه فکر می کنن من چقدر خشنم و ازم می ترسن (حالا پهلوان پنبه ام ها ! )(یه دختر کلاسمون اومده بهم می گه تو تا حالا پسر هم زدی؟گفتم بابا کوتاه بیا .من دخترشم نزدم چه برسه پسر !

(چرا دروغ .تو دوران جاهلیت و نی نیگی یه بار یه سیلی زدم به پسر همسایمون از بس پرو بود ! داداشی را اذیت کرده بود رفتم دعواش کردم (حالا از منم بزرگ تر بودا !) که برو خونتون تا نزدمت !!! وایساد جلو من و گفت بیا بزن ! (فکر نمی کرد بزنمش ! )منم پرو پرو رفتم یه سیلی نثارش کردم (همین جوری خشکش زد.حسابی غافلگیر شده بود ) دستمو زدم به کمرم با یه قیافه حق به جانب گفتم حالا برو خونتون تا یکی دیگه نزدم تو سرت و دیگه هم نبینم تو کوچه ما بازی می کنی ها !!! بعد هم دست داداشی را گرفتم و کشون کشون آوردمش خونه !از اون روز تا جند سال بعد هر وقت منو می دید سلام می کرد و تندی غیب می شد ! دیگه هم تو کوچه ما بازی نکرد !(بیچاره بدجور پاپیون کرده بود !)(یه بار هم همین امسال داشتم نزدیک غروب از دانشگاه می رفتم خونه پدربزرگم تو افکار خودم غرق بودم و هوا هم تاریک شده بود که دو تا پسر راهنمایی یکیشون با چرخ از بغلم رد شد و یه جیغ بنفش کشید که من فکر کردم یکی ماشین بهش زده! اون یکی هم از پشت شمشادها پرید تو دلم و گفت پخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ! تو اون تاریکی و تو اون فضایی که من تو خودم بودم یه لحظه خشکم زد و پاهام شروع کرد لرزیدن ! (تو این مواقع هم معمولا نه صدام در می یاد نه می تونم قدم از قدم بر دارم .)چند دقیقه بعدش به خودم اومدم دیدم وایسادن اون جلو تر و دارند هر هر می خندند ! منم دویدم تا رسیدم بهشون دسته کوله پشتی یکی شونو گرفتم و گفتم تو خجالت نمی کشی .نمی گی یهو من ناراحتی قلبی داشته باشم سکته کنم و خونم بیوفته گردنت . الان زنگ می زنم ۱۱۰ که بفهمی ! رنگش پریده بود و التماس می کرد .اون یکی هم می گفت تو را خدا ببخشش .داشتم کوتاه می یامدم که پروگی کرد و یه فحش داد منم کتاب زمین شناسی ام که یکم هم قطوره (۳۹۰ صفحه) بردم بالا گفتم بزنم تو سرت .تو ادب نداری به بزرگترت فحش ندی.خلاصه کلی خط و نشون واسش کشیدم اما دلم نیومد بزنم تو سرش .اما درسی شد واسش که دیگه کسیو نترسونه !طفلکیا حسابی ازم ترسیده بودند.

خلاصه تا مهسا داشت این حرفها و توصیه ها را بهم می کرد .یاده تمام اینها افتادم !(حالا این ها را مهسا نشنیده بود .چون اون موقع تو مغازه بود و الا به اینها هم استناد می کرد که ببین ،واسه همینا می گما و ...........

مهسا می گفت :تو بااین قوی بودنت تو آینده هم مشکل پیدا می کنی .چون هر کی طرفت بشه .از قوی بودنت سوءاستفاده می کنه و به جا اینکه تکیه گاهت باشه تکیه گاهش می شی !

خلاصه تو تموم اون مدت من شنونده بودم .چون واقعا جوابی نداشتم .حتی مطمئن نبودم که مهسا راجع به قوی بودنم درست می گه یا نه .چون به نظر خودم هم زودرنجم و هم نکته بین و فقط تنها چیزی که شاید منو قوی نشون می ده انعطاف پذیریم در مقابله اتفاقات و شرایط و یه جورایی وقف دادن خودم با اون شرایط جدیده

من کوله باره خودم را هم گاهی نمی تونم حمل کنم اونوقت ................

به نظرم اینکه آدم احساس ضعف کنه .یه جور مظلوم نمایی مسخره است !

چرا وقتی کاری را خودم می تونم انجام بدم از کسه دیگه کمک بخوام . فقط واسه اینکه ثابت کنم خانومم و خودمو ضعیف نشون بدم واسه اینکه پرستیژ و کلاس خانوم بودنم حفظ شه !(چه مسخره !!!)

اینو من نمیدونم و درک نمی کنم !

خلاصه کلی خندیدم !

جالب و عجب ناک بود !

---------------------------------------------------------

بی ربط:دلم واسه بازی لی لی تنگیده !

پی نوشت :منظور دوستم از مردانگی زدن یا شاخا شونه نبود! سرسختی در مقابل موقعیت ها بود !

!! نوشته شده توسط چیستا | 7:45 بعد از ظهر | 86/10/20آرشیو نظرات

اعتراف !

سلام

خوبید؟

راستش نوشتن این پست واسم خیلی سخت بود.چند روز با خودم کلنجار میرفتم ! اینکه آدم اشتباهاتشو بنویسه و بگه من اعتراف می کنم اشتباه کردم ! سخته !اما ....

تو زندگیم خیلی اشتباه داشتم که معمولابا یک ببخشید حل می شد !

سالها می گذشت و من همچنان به اشتباهات کوچک و بزرگم ادامه می دادم !

تمام سالهایی را که باید تلاش می کردم ،بازیگوشی کردم . به امید آینده .به امید روزهای بعد.فرداها و فرداها !

فرداها آمدند !رفتند !من اعتناعی نکردم !

بی صدا از کنارم گذشتن و بی اعتناتر و بی صداتر از کنارشون گذشتم !

یه روزی به خودم اومدم دیدم ! ای دل غافل فرداها لباس دیروز را پوشیدند و به حالم نیشخند میزنند .

من مونده بودم و حسرت فرداها ! فرداهای بر باد رفته ! خاکستر شده !

تا اومدم به خودم بیام دیدم همه سالهاست از من جلوترند !

اشتباه پشت اشتباه !

واسم مهم بود !واسم تنها سالی که مهم بود ۱۸ سالگیم بود اونم فقط به خاطره دانشگاه !

۱۸ سالگی رویام بود ! رویای ادامه تحصیل !رویای اوج فهم .اوج بزرگ شدن !۳ تا رشته خیلی واسم مهم بودند .فیزیوتراپی .روانشناسی و مددکاراجتماعی !بعد این سه تا چند تا رشته دیگه بود که حاضر بودم توش ادامه تحصیل بدم . (هدف ادامه تحصیل بود تا دکترا ! )

دارو سازی (این بالاتر از بقیه است اما علاقه ی من به اون سه تا قبلی خیلی بیشتر بود !) .صنایع مواد غدایی .زمین شناسی و خاکشناسی !

(تا اول دبیرستان از تعریفی که از موقعیت اجتماعی و خدمات مردمی که پزشکها می تونند واسه مردم انجام بدند دلم می خواست پزشکی بیارم .اونم پزشکی با تخصص اطفال ! فقط و فقط پزشکی اطفال !اما من با دیدنه خون ضعف می کنم .وقتی کسی جاییش زخمه یا درد می کنه همون نقطه بدنه من هم درد می گیره (تلپاتی) ! از پزشکی منصرف شدم ! واسه من نبود ! از روزی هم که نقطه ضعفم را فهمیدم دیگه آرزو پزشک شدن نداشتم و ندارم!)

مهم واسم دانشگاه دولتی بود !خیلی مهم بود !

آرزوی مهربون ترینام بود

من چه کردم !

اشتباه پشت اشتباه !

سال پیش دانشگاهی خیلی دیر .ترم دوم شروع کردم واسه کنکور خوندن ! دیوانه وار می خوندم.دبیرستان و یه ترم اون سالو از دست داده بودم و فقط چند ماه فرصت جبران این همه مدت را داشتم !
فقط چند ماه !!!

هیچ تستی نزدم .فقط خوندم و خوندم ! اما استرس نداشتم .سر کنکور جز شرایط بده فیزیکی و گردن درد و کمر درد به خاطر نبود صندلی دست چپ ! هیچ حس بدی نداشتم ! اون قدر سطحی خونده بودم که سر جلسه همه کلمات به نظرم آشنا بودند اما معلوماتم عمقی نداشت که بشه بهش استناد کرد .بعد کنکور مطمئن بودم مجاز می شم !فقط مجاز!!!رتبه ام با اون خوندن و با اون همه وقت اتلافی بد نبود !۱۰۲۰۴ !!!

تصمیم گرفتم نرم دانشگاه ! مبارزه کنم !

هیچ گاه فکر نمی کرد م پشت کنکوری بشم !۱۸ سالگی گذشت !

رویاهام رنگ باخت !
من مونده بودم و بعد ۱۸ سالگی ! دانشگاه خبری نبود ! پشت کنکوری بودم !

پشت سدی به نام کنکور !

از اواسط شهرویر شروع کردم خوندن ! خیلی واسم لذت بخش بود ! عمق داشت همه چی ! تا وقتی به شیوه خودم درس می خوندم پیشرفتم خوب بود .واسم مهم نبود چقدر از کتاب پیش می ره .تا یادش نمی گرفتم تا از بر نمی شدم ازش نمی گذشتم ! بهم کلی خوش می گذشت .می تونستم او ن چیزهایی که یه عمر شب امتحان با هول و استرس و سطحی و طوطی وار حفظ کرده بودم و بفهمم و یاد بگیرم

تا اواسط آذر این طوری خوندم .اواسط آذر روش درس خوندنمو به خواست خودم و پیشنهاد بقیه عوض کردم که از کنکور جا نمونم !
این بار زمان مهم شد و بازه ی زمانی!!! تا قبل عید باید تمام تخصصی ها را تمام می کردم و بعدش همه ی عمومی ها را !(تو روش قبلی همه ی درسها به تناوب جلو می رفت ! )

خوندنم شد مثل شبهای امتحان .سطحی و بعد خودمو گول می زدم که تو تست یادش می گیرم ! این تو کنکور نمی یاد و....

خودمو درگیر حاشیه ها کردم !

با یه بحث مسخره زدم جاده خاکی ! فکرم مشغول ایمان و اعتقاداتم شد !

علاوه بر این فکرها .مشکلات دوستان و ماجراهای مسخره ی کتابخونه و ...همه ی وقت و انرژیمو گرفت !
کلی وقت تلف کردم باز !
اشتباه پشت اشتباه

هیچ گاه هم ازشون درس نگرفتم

باز وقت تلف کردم

تو اردیبهشت و خرداد کم اوردم !نه حوصله درس خوندن داشتم نه انرژیشو !

کتابها همشون تموم شده بود ! برای هر درسی حداقل یه کتاب تست تموم کرده بودم .اما عمقی نداشت جز مطالبی که تا آذر خونده بودم

شب کنکور اینقدر فکرم مشغوله اون کتابهایی که بعد کنکور باید بخونم واسه حفظ ایمانم و... که اصلا یادم رفت کنکور دارم !
صبح کنکور هم یادم رفت ساعت ببرم !

مهمترین وسیله واسه کنکوری را فراموش کردم

دیگه نه چیزی می دیدم نه چیزی می شنیدم

فقط تلاشم را بر باد رفته میدیدم !

مثل فرداها .مثل دیروزها .مثل همیشه بر باد رفته بود !

بعد کنکور خیلی فکر کردم راجبه اشتباهاتم

به این نتیجه رسیدم :

۱.نباید با دوست صمیمی و غیر هم رشته ای کتابخانه رفت !که من رفتم !!!

۲ .سال کنکور وقت تجدید ایمان و اعتقاد نیست .که من همین کارو کردم

۳.باید آهسته و پیوسته یه راهو رفت عمیق و دقیق ! من اولش تند رفتم وسطش سطحی اش کردم آخرش بنزین تموم کردم ! آخر راهم بی راهه رفتم !
۴.گوش دادن به حرف و تجربه ی بقیه !.من لجبازی کردم .خودم می دونستم اشتباه اما ادامه دادم ! حماقت کردم هم با خودم لجبازی کردم .هم با بقیه .خواستم ثابت کنم من اراده کنم .با این شرایط هم می تونم (کلی خودمو شکنجه دادم .کلی به خودم سخت گرفتم .اما این سخت گیری ها فقط شکنجه بود چون هیچ کمکی به من تو کنکور نکرد !)اما خوب حماقتمو ثابت کرد

اینکه یه احمقم !
سر کنکور عمومی ها را از دست دادم (چشم و گوشم از کار افتاده بود .زور می زدم جمله ها را می دیدم و می خوندم .مخصوصا زبان و عربی را که فقط یه عالمه خط سیاه می دیدم !)

زیست را سعی کردم بالا بزنم .شیمی از ترس اینکه وقت تموم بشه اصلا نمی تو نسم ضرب و تقسیم کنم

بعد کنکور .می دونستم خراب کردم .اما فکر نمی کردم رتبه ام بدتر از سال قبلش بشه !واسه آزاد هیچی دیگه نخوندم ! آزاد هدفم نبود .نمی خواستم واسش تلاش کنم !

چون واقعا با اون همه وقت تلف کردن بیشتر از ساله قبلش خونده بودم .اگه حماقت نمی کردم و حواسم جمع می کردم ساعت یادم نمی رفت مطمئننا خیلی بهتر می شد !
اما در عین نا باوریم نزدیک ۴۰۰۰ رتبه ام بدتر از ساله قبلش شد !

آزاد قبول شدم !

هم انتخاب اول و هم انتخاب دومم را !
هر دوشو دوست داشتم ! اما آزادو دوست نداشتم !

شدم دانشجو دانشگاه آزاد!
من اعتراف می کنم

تو زندگی ام اشتباهات زیادی کردم و می کنم که بعضی هاشون دیگه جبران پذیر نیست

اما می خوام سعی کنم اشتباهات تازه را تجربه کنم نه اشتباهات قدیمی را تکرار و تکرار !

من شاید اولین احساس بد زندگی ام همین اشتباهات کنکورم بود !

پذیرفتن اینکه اشتباه کردی خیلی سخته

من می پذیرم که اشتباه کردم

به قوله دایی

تو خودتو بدبخت کردی. لگد به بختت زدی !

حرف حساب هم جواب نداره !
فقط حسرت داره

حسرت آنچه رفت و دیگه بر نمی گرده

عمر می گذره !

باید فرداها را امروز به دام انداخت !والا فرداها علاقه دارند هر چه زودتر دیروز بشند !

کاریشون نداشته باشی کارت ندارند

و این خیلی دردناکه !

!! نوشته شده توسط چیستا | 3:33 قبل از ظهر | 86/10/18آرشیو نظرات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد