my note

خط خطی های قدیمی !

my note

خط خطی های قدیمی !

اسفند ۸۵ !

عیدتون مبارک !!!

سلام

عیدتون مبارک !

هر سال دریغ از پارسال ! امروز با دوستان گرامی رفته بودیم خرید عیدشون !

همه چیز گرون . ( یه کیف سی هزارتومن قیمت زده بود ! ۲۲ هزارتومن خریدیم !!!!!!!!!چقدر هم روش سود کرده بی انصاف که تا گفتیم فقط اینقدر می تونیم بدیم قبول کرد !!!!!!!!!)

خیابانهای شلوغ و مردم سرگردان !

پیرزن پیرمردهای آجیل و گز به دست و شلوغی خیابانها و گرمی هوا و ماهی قرمز و سبزی و سفره های هفتسین کنار خیابان و جلوی مغازه های گل فروشی مکررا به یادت می یاره که یه سال دیگه هم تموم شد !

هر سال دریغ از پارسال !

تمام عیدم را برنامه واسش ریختم که نباشم

که حضورم کمرنگ شه

سال نو ،عید و بهار فقط واسه بچه ها و نی نی ها قشنگه و لذت بخشه .

من هم از شور و شوق و جنب و جوش بقیه سرمست می شم

این عید هر چند مسخره است اما لازمه و واجب ! مثل زندگی و حضور فعالت در اون !

سال نو همگی مبارک

انشا ءالله سال خوبی داشته باشین و موفق باشید

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر الیل و النهار

یا محول الحول و الا حوال

حول حالنا الی احسن الحال !!!!!!

و حول حالنا الی احسن الحال

و حول حالنا الی احسن الحال

دریابم ، محتاجم !

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

تصورشو کن رو صندلی دونفره تو اتوبوس با دوستت نشسته باشی یه خانوم ازت بخواد کنار شما بشینه . بعد از مدتی از همراهش هم با اصرار بخواد که اونم بشینه !( اصلا ما را به حساب نیاورده بود. انگار نه انگار ما دونفریم .خودشون هم مهمان ناخوانده اند !!!!!)

برگشتنه :

عینا صحنه رفتن تکرار میشه ! یه خانوم می یاد ازتون می خواد کنار شما بشینه و شما بهم نگاه می کنین یه لبخند می زنید و اجازه می دین ! خانوم چند ایستگاه بعد پیاده می شه و تو اینقدر گرم صحبت با دوستت هستی که متوجه نبودش نمی شی یه لحظه احساس می کنی لای دستگاه پرس قرار گرفتی روتو بر می گردونی و می بینی یه خانوم کاملا چاق یه صندلیتو کامل اشغال کرده !ناخودگاه از حالت خودت و اینکه آدم به حسابت نیاورده و نادیدت گرفته خندت می گیره ! خانوم با آرنجش می زنه به پهلوت و با یه قیافه ی حق به جانب بهت متذکر می شه که : خوب نیست دختر لیسه بره ! بدون اینکه بهش نگاه کنی ( امکانش نیست که نگاش کنی چون فضا برا چرخش هم نداری !!! ) می گی ببخشی و سعی می کنی بی تفاوت بشی و با دوستت به صحبتات ادامه می دی دوباره ضربه ها را تو پهلوت احساس می کنی و اینبار به هر زحمتی شده بر می گردی خانوم با یه حالت حق به جانب یه نگاه بهت می ندازه و می گه جات اینقدر تنگه ( خیلی خودتو کنترل می کنی که باز لیسه نری ! انگار خودش نمی بینه ! ) می گی شما راحت باشین !

در پاسخ می فرمایند: می گند گل پشت و رو نداره اما من نمی خوام پشت تو به من باشه چون سیدم طوری بشین که روت به من باشه ! یه نگاه معنی داری به دوستت می کنی و خودتو به دوستت پرس می کنی !( دو نفر رو یه صندلی اوتوبوس ! )راجبه هر چی هم صحبت می کنی خانومه هم نظر می دند و کلی هم سوال پیچتون می کنند ! فکرشو بکن !!!!!

خلاصه خیلی جالب بود و حسابی کفری شدیم و خندیدیم ( کلی سوتی هم دادم می خواستم به دوستم بگم پشت ترافیکیم گفتم تو تلافیکیم ! ( اینقدر خندیدیم که دوستم را باید از رو زمین جمع می کردم ! )بعد هم می خواستم رانی بخرم به دوستم می گم لانی چی می خوری ؟؟؟( زبونم امروز حسابی واسه ر گرفته بود و هی ل تلفظ می کردم ! )

دوستم هم از بس به من خندید و مسخرم کرد خودش هم سوتی داد ! داشت شماره اون دوستم را می گرفت گفت :شمالش اشغاله !

خلاصه روزی بود امروز !

( خرید کردن و گشتن دنباله یه چیز مناسب واسه خریدن و چونه زدن با این مغازه دارهای بی انصاف یکی از منفورترین کارهایی که انجام دادم و می دم ! )

!! نوشته شده توسط چیستا | 1:46 بعد از ظهر | 86/12/28آرشیو نظرات

حامی؟!؟

می نویسم و خط می زنم کانچه گم شده پیدا کنم

وان تخیل آشفته را واژه بخشم و گویا کنم

عاج نازک انگشت من پشت جمجمه می خاردم

تا کلاف گره خورده را رشته رشته زهم وا کنم !

-----------------------------------------------------------------------------------

در قصه های کودکان ، شاهدخت ها قورباغه ها را می بوسند تا به شاهزاده تبدیل شوند ، در زندگی واقعی ،شاهدخت ها شاهزاده ها را می بوسند و شاهزاده ها به قورباغه تبدیل می شوند !

گاهی دلم یه شوالیه سیاه می خواد .یه شوالیه که سرش بره قولش نره و قابل اعتماد باشه . یه شوالیه که با همه غرور و بزرگیش وفادار باشه . و مردانگیش به جوانمردیش باشه .

این خواسته های دل من هم زیادی آرمانیه . توقع من از این زندگی واقعی بیش از واقعیت

اما حاضر نیستم از خواسته هام کوتاه بیام ! (از شخصیت ابراهیم حاتمی کیا خیلی خوشم می یاد . از خواسته هاش کوتاه نمی یاد و همیشه تمام تلاشش را کرده که به اون چیزی که می خواد رنگ واقعیت بده و با این امکانات کم تا حالا حدودا موفق بوده ! این خیلی خوبه . )

وقتی سکوت می کنم دلیل این نیست که از وضع پیش آمده راضیم و همه چیز از نظرم ایده آل .

وقتی ساکتم دارم دنباله گم شده ها می گردم دنبال رد پاها و توشون ردپای خواسته هامو می خوام

اگه قرار باشه به چیزی مغرور باشم فقط فقط شخصیت و مواردیه که رو خودم کار کردم که بهتر بشم ، بهتر از قبلم نه بهتر از بقیه و قدر این خود سازی را می دونم و بهش مغرورم )هنوز آدم نشدم اما تلاشم واسم ارزشمنده ! )

وقتی در مقابله دیگران از خواسته هام حرفی نمی زنم دلیل نمی شه که خواسته ایی ندارم

ویا وقتی از چیزی تعریف می کنم منظورم این نیست که این مورد ایده آل منه .

دوست داشتن و خوبی ها و موردهای قابل تحسین همیشه از ایده آل ها نیستن .

ناپلئون بناپارت می گه :

تسخیر یه کشور بزرگ از تسخیر قلب کوچک یک زن آسانتر است !!!!

فکر کنم مهمترین چیز تو زندگی هر فرد یه حامیه

یکی که همیشه و همه وقت تو همه شرایط پشتت باشه و تکیه گاهت باشه و تو غم و شادی حضورشو کنارت حس کنی و بشه روش حساب کرد . و بدونی همیشگیه و تا آخرش با تو همراه

همه تو دلشون دنباله یه همچین فرشته ایی هستن (دختر و پسر نداره حتی پیر و جوون هم نداره )(هر کی می گه من دنبالش نیستم ما می گیم باشه اما هم ما هم خودش می دونه که داره دروغ می گه !)

این پیام کوتاهم مهسا واسم داد جالب بود :

کوچیک که بودیم دخترها عاشق عروسک بودند و پسرها عاشق مردهای قوی !بزرگ که شدیم دختر ها عاشق مردهای قوی شدن و پسرها عاشق عروسک !!!!!!!

( اینو یکی بهم گفت :در این زمانه بی های هوی و لال پرست، خوش به حال کلاغان قیلو قال پرست )

می خواستم بگم کلاغ بودن هم عالمی داره و واقعا خوش به حالی داره ! ( از این بیت خوشم اومد با اینکه بهم بر خورد اما بیت زیبایی بود ! )

گذر زمان بهترین حلاله و فقط اونه که می تونه قدر خیلی چیزها را تو ذهنه ما زنده کنه .شاید دیر بهشون برسیم اما همون رسیدن هم غنیمته .

ساعات خوشی را براتون آرزو دارم

موفق باشید !

!! نوشته شده توسط چیستا | 8:29 بعد از ظهر | 86/12/26آرشیو نظرات

86 ؟؟!؟؟

سلام

خوبید؟

دفتر ۸۶ هم داره به پایان می رسه وفقط چند ورق دیگه مونده تا این سالم بره جزء یادش بخیرها !

سال ۸۶ واسه من یه بغض نفس گیر بود ! همه ی خوبی ها و بدی هاش و اتفاقاتش یه بغضی واسم داشت که شبهام منو با پتوم آشتی می داد

بهارش واسم زمستون بود ،تابستانش پاییز بودم و برگریزانی داشتم دیدنی ، پاییزش زمستون بودم اواسط زمستونش بهار و تابستان را باهم تجربه کردم !

کلی حالی به حالی شدم.

تو یه برهه ی زمانیش هدفمو از زندگیم گم کردم و کلی نیمه راه و بیراه ِ رفتم و اواسطش با کلی تجربه ی تلخ برگشتم سر نقطه ی اول !

۸۶ واسه من یه کابوس وحشتناک بود

کابوسی که تنها با یه جمله روزهامو شب و شبهامو روز می کردم و امیدوار بودم به فرداها :

می گذرد روزگار تلخ تر از زهر و پایان شب سیه همیشه سپیده و هیچی دوام نداره ،می گذره !

شبهای ۸۶ قشنگترین شبهای عمرم بود .من بودم و سیاهی وبغض و پتو ! گاهی هم یه سری کتاب درسی و غیر درسی و حافظ و قرآن و رمان هم مهمان من و چشمهای گریانم بودند .

چندماهی یکی دیگه شدم.یه فرزانه ی دیگه .یکی مثل همه

اما واقعا من شبیه هیچ کس نیستم !

من یکیم واسه خودم . عشق و شور زندگیم اینه که به روش دوست داشتنیه خودم زندگی کنم !

روش زندگیم هم نه ایده آل نه فوق العاده نه بهتر و قشنگتر از بقیه اما خاص خودمه، شاید به نظر بقیه مسخره هم بیاد اما منو کیفور و سرمست می کنه

زندگی به روش دیگران را برای تجربه هم که شده بود امتحان کردم اما من تو قالبش جا نگرفتم ، جا خودمو توش پیدا نکردم .برای همین پوست انداختم و دوباره به قالب خودم برگشتم .

بار نگاههایی که تو این سال تحمل کردم خیلی سنگین بود . خیلی خیلی سنگین !!!

سفر به شیراز و درد دل های پیام کوتاهی با دایی که فرسنگها از من دور بود و دل داریهای دوست داشتنی اش و حرفهای دلگرم کننده و سرزنشها و ایرادها و نصیحتهای دلنشینش از بهترین های سال ۸۶ بود .

شکستن هنجارها هم از شاهکارهای نابخشودنیم ِ !(خیلی بی چشم و رویم ، همین !)

۸۶ هر جور که بگی زندگی و رفتار کردم ، هم خوب بودم هم بد .

حسابی سوهان خوردم و صیقل یافتم (اما هنوز آدم نشدم (چقدر نخراشیده !نوچ !نوچ!نوچ) !!!)

آهای ! با تو ام . تو ای سالی که می خوای جاتو بدی به یه سال دیگه یه سالی که باید اونم بگذره به بستری که حافظ روزهای خوب وبدِ به من گوش کن با تو ام یه خواهش دارم یه خواهش از نوع تحکمی و دستوری:

آتش نبودم ، خاکسترم نکن

مارجانیکا امسال هم بیشتر از سالهای پیش شاکر مهربانی و گذشت و بزرگی تو ام

مارجانیکا منو به حال خودم نذار

ممنون بابت تمام خوبی های بی کرانت

ببخش و بیامرزم با اینکه بنده ی خوبی نبودم .

هر کس هم از من بدی یا آزار یا ظلمی دیده امیدوارم منو به بزرگواری و دریا دلیش ببخشه .واقعا هیچگاه قصد آزار کسی را ندارم و نداشتم واگه ناخواسته یا بسته به شرایط رفتار یا کاری ازم سر زده که باعث رنجش و آزار دیگران شده ، طلب بخشش دارم و امیدوارم حلالم کنند !

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این هفته عجب روزهایی بود واسه من !

پنجشنبه و جمعه و شنبه مشغول خانه تکانی خانه ی مادربزرگ و خودمون ، و با این که بی نهایت فشرده کار می کردیم و حسابی خسته شدیم کلی بهمون خوش گذشت .من و دایی هم وقت گیر آورده بودیم برای بحثهای داغ و جنجالی دو نفره اونم وسط اون شلوغ و پلوغی خونه و تکاپوی بقیه !!!! خلاصه از بس حواسمون تو باقالی ها بود و می خواستیم کسی از بحثهامون سر در نیاره من یه شیشه (محافظ میز ) و دایی هم یه مهتابی را شکست ،کلی سر پرده وصل کردن با دایی و داداشی کَل انداختیم(کی بهتر و زودتر قسمتی که مربوط به خودشه را وصل می کنه و ...).همه ی کنفرانسهای جنجالی و نصیحتهاو خاطرات دایی و تجربه های آموزنده اش و اصرارهای من واسه هر چه زود تر دست به کار شدن دایی جان واسه امر خیر و ... هم سر دیوار تمیز کردن و پرده وصل کردن بود !(آقا می گفتن من قصد ازدواج ندارم و آزادیمو دوست دارم و ..ولی به جا والان پرده اتاق من یه پرده دیگه را وصل کردن (اینقدر حواسش پرت بود !) بعد که بهش می خندیم می گه اگه دیدین جوانی پرده رو پرده زد(به جا والان) بدونین خواهر زادش از راه به درش کرد و قصد ازدواج دارد !)

روزهای بعدش هم خسته کننده تر اما جالب و لذت بخش !

سه شنبه روز پر کار و خسته کننده (از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب یه سره رو ی پاهات باشی و حدود ۴ ساعت از این همه وقت را هم فقط ورجه وورجه کنی ! ) کار هرگز نکرده ۹ شب لالا بودم !

چهارشنبه هم با صدا گریه نی نی بیدار شدم تا ظهر همه ی برنامه هایی که واسه خودم داشتم را بهم ریخت !(اما من بیدی نبیدیم با این بیدا بلرزم !)حدودا نیمی از کارهایی که باید انجام می دادم ، دست و پا شکسته انجام دادم .ظهر هم رفتم دنباله بابا ، تو تمام مسیر بابام بی وقفه و با فاصله ی زمانی اندک تا دم خونه اعلام می کردن بابا یه کم آروم تر برو ! گاز نده ! می خوای من بشینم خسته ای ؟نمی خواد حالا آهنگ گوش بدی حواست پرت می شه . (حالابا سرعت ۶۰ !)کلی خنده ام گرفته بود وقتی رسیدیم خونه بابام می گفت ما شا الله از رو هم که نمی ری !اینقدر کار داشتم که تا ساعت ۱:۳۰ بامداد دستم بند بود، ضبط و ویدیو هدشون کثیف شده بود و کار نمی کرد یه سری لامپ هم داشتیم که سرپیچشون شل شده بود و کار نمی کرد منم که عشق تعمیرات تندی پیچگوشتی و انبر دست برداشته و بسم الله (به بابام می گم حق منو خوردن من باید می رفتم رشته برق . بابام هم انگار داغ دلشون تازه شده باشه ها جبهه گرفتن که ما این همه بهت گفتیم برو ریاضی و خودت نرفتی و ... ! تو دلم گفتم حالا من یه چی گفتم شما زیاد جدی نگیرین من راضیم همین جوری گورِ پشه ایی تعمیرات کنم ) و شب هم از خستگی گرسنه خوابیدم ! امروز صبح هم به علت اینکه میلی به غذا نداشتم ( راستش حال جویدن نداشتم !)بدون خوردن صبحانه رفتم بیرون بعد هم تاساعت ۳ دانشگاه بودم وقت ناهار خوردن نداشتم همین رسیدم خونه مامان خانوم خواهش کردن برم خانه دختر خاله ام برای کمک ، با اکراه و کشان کشان رفتم خونشون و تا ۶ اونجا بودم . وقتی اومد خونه به مامان خانوم گفتم مامان حسابی گرسنمه

مامان هم طفلکی یه نگاهی بهم انداخت گفت مگه ناهار نخوردی ؟ من فکر کردم ناهار خوردی واست ناهار نذاشتم !

گفتم ناهار نخوردم اما یه رانی واسه صبحانه و خیار و کیوی و بستنی هم به عنوان ناهار خوردم ! فکر کنم سیرم!!!! تا شام می صبرم !

الان هم منتظر شامم اما اینقدر خسته ام که فکر کنم دوام نیارم و باز برم لالا

راستی این جمعه عجب جمعه ایی ها ! همه گیر دادن بیا بریم کوه

الان هم دایی زنگ زد که فردا می یای بریم کوه !!!!!!!

اینم از ماجراهای یه هفته !

----------------------------------------------------------------------------------------------------

از بس هی بهم گفتن ندو ! نپر ! وقتی می پرم یا می دوم عذاب وجدان می گیرم !

امروز هم نمی خواستم بپرم اما یه بلندی را رفتم تا آخرش و چون نمی خواستم بر گردم مجبور شدم بپرم بعدش کلی حرص این کارمو خوردم !
باید یه ربان قرمز ببندم به دستم که یادم نره :

ندو ! نپر !

پ.ن: امروز خوش گذشت .مرسی .یادگاری زیبایی بود .

پ.ن ۲: این پست از بس طولانی شد، شام حاضر شد و خوردم .جاتون خالی !

پ.ن۳: من تا قبل سال ۸۶ فکر می کردم عاشق قرمه سبزیم اما بعد از رفتن به دانشگاه و خوردن علفهای کوتاه شده ی دانشگاه +آب حمام به عنوان قرمه سبزی فهمیدم من عاشق قرمه سبزی نیستم ! عاشق قرمه سبزی دست پخت مامان خانومم هستم !(مخلص دربست مامان خانومی خودم ! )

!! نوشته شده توسط چیستا | 9:19 بعد از ظهر | 86/12/23آرشیو نظرات

معجزه قرن !

سلام

خوبید؟

خوش می گذره ؟

حال و احوال ؟

من این مدت بیشتر از اونی که فکر می کردم مشغول شدم !

شرمنده ام که نمی تونم به وبلاگ شما دوستان سر بزنم و لطفهاتون را جبران کنم

این ترم درسهامون علاوه بر حجیم بودن و سختی شون ،خیلی دوست داشتنی اند !همه شون آزمایشگاه دارند و کلی آدم را کیفور می کنند

مخصوصا وقتی زیر میکروسکوپ تو یه سلول فسقلی این همه ظرافت خلقتو می بینی و به قدرت بی کران مارجانیکا و به حقارت خودت پی می بری !

مارجانیکا شکرت !

راستی یه چی بگم اطلاعات عمومیتون بره بالا !

استاد آزمایشگاه امروز فرمودند روپوش در آزمایشگاه به دو دلیل اهمیت داره

۱. به عنوان محافظ

۲.( این یکی خیلی مهمتره و کاربرد بیشتری داره )به عنوان دستمال و حوله ی لوله های آزمایشی !

جالبناک بود !

چند روزه با دوستان بحثهای داغی داریم !( داغ داغ !) راجبه اتفاقات روزمره و همیشگی

بعد از بررسی های دقیق و موشکافانه به یه معجزه رسیدیم !

معجزه ایی که در هر دوره و زمان یه بار اتفاق می یوفته و برای مردم آن زمان یه نشانه است و یه پلی برای رسیدن به اهدافشون !
اینبار معجزه به شکل متفاوتی ایجاد شده (از آنجایی که همه چیز ممکنه و غیر ممکن وجود نداره )درک این معجزه نیاز به فهم عمیقی داره !

معرفی می کنم معجزه قرن ۲۱ :

این شما و این

خر انسان نما !

شما دیدین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راستش من و دوستان این معجزه را در مورد خودمون با فهم عمیقی درک کردیم !

و متاسفانه به راستین بودنش ایمان راسخ آوردیم !

و با این حال خوشحالیم و سرخوشیم واسه خودمون

چون حداقل این خر انسان نما با همه حماقتها و سادگی هاش پلی برای موفقیت بقیه .

من یکی از خیر دورغ و راست فریب و ریا و .... بقیه گذشتم و به معجزم اجازه می دم تا وظیفه خودش را انجام بده

اما دوستان تصمیم دارند کسانی که از این خر انسان نما سو ءاستفاده های شخصی می کنند مجازات کنند .

من زیاد با این قسمت بالا موافق نیستم

چون گل ها ضعیف اند ،بی شیله پیله اند.سعی می کنند یه جوری ته دل خودشون را قرص کنند این است که خیال می کنند با آن خارها چیز ترسناک و وحشت آوری می شوند

ولی کلی این بحثها روزانه مارا می خندونه و سرگرممون می کنه !


!! نوشته شده توسط چیستا | 11:49 قبل از ظهر | 86/12/14آرشیو نظرات

پوست اندازون !!

سلام

دیشب دیوونه شده بودم اما امروز حالم فوق العاده است !

بهتر از این نمیشه !(البته اگه چشمهای پف کردم نسوزه و کمی با من کنار بیاد !)

امروز تصمیم گرفتم کلی آتیش بسوزنم !

اول از همه می خوام سر به سر دوستام بذارم مثل دوران دبیرستان از سرکولشون بالا برم !(اگه دانشگاه هم دیوار داشت ازش بالا می رفتم !)

بعدش می خوام برم خونه و مامان خانوم را بخندونم حسابی، بس که دیشب غصه منو خوررد باید یه جوری جبران کنم دیگه واسه همین تا رسیدم خونه از دیوار می رم بالا و وارد خونه میشم !
چه معنی داره تا وقتی دیوار هست آدم از در بره تو !

بعدم شروع می کنم شلوغ کردن و خونه را می ذارم رو هوا ! مثل قدیما مثل ۱۶ ۱۷ سالگیم !

چه معنی داره دختر بشینه غصه بخوره ! د ِهَ !!!

متاسفانه دیگه پشت دستمو داغ کردم شکلک رو دیوار حک کنم ! و الا باز یه عالمه شکلک واسه خودم خلق می کردم !

همین طور تا شب شلوغ می کنم !

هی شلوغ می کنم هی شلوغ می کنم تا خسته شم .

می خوام بخندم و بخندونم و شاد کنم و شاد بشم به هر قیمت !( البته نه به هر قیمت ! به قیمتی که نه سیخ بسوزه نه کباب ! )

هر کی پایه است بسم الله !

هر کی هم نخواست خونه بابا ! (طلاق نامه اش را هم میدیم دم خونه عمه اش !)

جوان امروز باید شاد باشه بخنده ! چه معنی داره الکی غصه بخورم !
عزیزم غصه نخور زندگی با ماست !
اگه امروزی نداریم !
خوب فردا که باماست !

آقا من می خوام دیوانه باشم .مشکلیه !(البته از نوع کبریت بی خطر ! )

هستم ،پس باش ! البته تا موقعی که صبح دولتت بدمد !

ما که خوشیم باید دنیا خوش باشه همین و سلام (در ضمن زوره ! چه بخوای چه نخوای ! (آش کشکه خاله اس بیچاره خرج کرده باید بخوری دیگه ! هر کی نخواست خونه بابا ! )

هوراااااااااااااااااااااا

با خودم آشتی با دنیا آشتی !
( به توصیه مامان خانوم عمل می کنم و خوش اخلاق میشم ! همین !)

مامان خانوم خیلی مخلصیم ! دوستت دارم این هوا ( هرچقدر که نمیتونی بشماری ! )

پوست می اندازیم ! همین !

-----------------------------------------------------------------------------------------

پ .ن: از شانس من همون روز در خونه باز بود ! همسایمون هم تو کوچه بود ناچارا از در وارد شدم !( خوب اگه با در باز باز از دیوار میرفتم بالا تیمارستان لازم می شدم از نظر همسایمون دیگه . بابا اونقدرها حالم بد نیست !)

پ.ن۲: امروز هم گرسنگی کشیدیم هم خیلی دوندگی داشتیم هم اینکه الان باید برم باشگاه گیج خوابم اما می دونم سرمو بذارم رو پشتی تا فردا صبح خوابم واسه همین نشستم پا سیستم که خوابم نبره )

پ.ن۳: خیلی خوابم می یاد

پ.ن۴: خوا بم می یاد خب

پ.ن۵: چقدر لذت بخشه این درسهایی که آزمایشگاه داره .کلی آدم ذوق می کنه ! دیروز کلی خاک مثقال کردیم . با ترازو اندازه می گرفتیم و با الک غربال کردیم و محاسبه کردیم جمع زدیم جدول کشیدیم امروز هم با میکروسکوپ کلی بازی کردیم ( مثلا داشتیم یاد می گرفتیم !) خیلی باحاله و لذت بخش !

پ.ن ۶: بالاخره وقت رفتن رسیدو باید برم آماده شم برا باشگاه اما من هنوز چشمام سنگینه و خوابم می یاد .

!! نوشته شده توسط چیستا | 11:0 قبل از ظهر | 86/12/04آرشیو نظرات

عادته بی خود شدن !

سلام

امروز با اینکه از صبح خیلی شاد بودم و کلی واسه امتحان تعیین سطح و غیر منتظره بودن سطحم تو آسمونها بودم .اما عصر یهو حالم دگرگون شد.

همون موقع که تازه رسیدم خونه و دیدم بابا باز داره واسه یه هفته می ره ماموریت . همون لحظه که با اینکه از صبح چیزی نخورده بودم ، اولین لقمه ایی که گذاشتم دهنم دلمو زد .

همون موقع که رفتم تو اتاقم چشمم به یه قاب عکس کلبه وسط جنگل پاییزی زرد افتاد ،سرد و خشک و یاد یه دوست افتادم که یه روزی آجی بود ،

چقدر همه مون عوض شدیم ! یادش بخیر.چقدر قبلنها خوب بودیم .

همون موقع که چشمم به پتوم افتاد و بغضم ترکید . همون موقع که سجاده را پهن کردم روش دراز کشیدم و خیره شدم به سقف

همون موقع ها بود که دلم واسه دبیرستان و آخرای اسفند و حال و هوای عید تنگید .دلم برا تک تک لحظه هاش پر زد .

۴ ساعت تموم بی دلیل اشک ریختم .

جمعه یی بود واسه خودش .

یاده فیلم مغرور متعصب افتادم کلی حسرت خوردم که چرا حالا که یه فیلم به دل من نشسته همون موقع باید برق بره و فیلمو از دست بدم ! یه تیکه دیالوگش نمیدونم چرا اینقدر واسم جالب بود .شاید به خاطر حالت مغرور مرد جوان و تیکه ی زیرکانه ی دختر جوان و خنده ی موذیانه اش باشه !

( مردجوان : من تو زندگی ام ۶ زن کامل دیدم‌. دختر جوان : به این گفتتون اعتقاد دارین ؟ مرد جوان :شما رو زن بودنتون تعصب دارین ؟ دختر جوان :نه ، من تا حالا یکیشم ندیدم ! )

اسم فیلم هم یادم رفته بود چون انگلیسی بود .برا دایی که یه تیکشو تعریف کردم گفت فکر کنم کتابشو به زبان اصلی دارم و خوندم وقتی آورد خودش بود کلی ذوق کردم اما حیف که الان سواد خوندنش را ندارم !(خیلی سخته . کلی کلمه داره که من معنیشو نمدونم !)

چقدر تلاش کردیم واسه تغییر ساعت کلاسهامون و آخرش هم من یکی فقط مجبور شدم هر روز هفته هلک هلک بیام دانشگاه ! (همشون یه روز تعطیلی دارند جز من!)

مثل همیشه وقتی یه روز خودمم شبش از این خود بودن روزانه بی خود میشم و الکی اشکم در می یاد

امروز همه دوستام شاد بودند و من از شادیشون شادتر .

خنده ی تک تکشون می ارزید به تمام هستی دنیا

مارجانیکا شکرت

هنوز هم خوبی هست می شه خوب دید و خوب زیست

یادم بنداز که این یادم نره

مارجانیکا جونم دوستت دارم

سپاسگذار همه اوصاف بینهایتت

!! نوشته شده توسط چیستا | 2:43 قبل از ظهر | 86/12/04آرشیو نظرات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد