-
آنچه خواهانم!
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:45
!! نوشته شده توسط چیستا | 1:51 بعد از ظهر | 87/02/04 • 3 نظر آنچه خواهانم ! سلام خوبید؟ من هر روز واسه خودم تو برنامه ام یه جمله می نویسم یه جمله که روی درون تا ثیر مثبت داره جمله ی امروز :(آن طور که دلم می خواهد زندگی می کنم ) منو وسوسه کرد که این پست را بنویسم و جمله فردا (به من چه که دیگران در مورد من چی فکر می...
-
بشکن!
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:39
!! نوشته شده توسط چیستا | 9:0 بعد از ظهر | 87/02/02 • 9 نظر بشکن !!! زورکی نخند عزیزم ، میدونم اومدی بازی نمیخوام این آخرین ، بازی زندگیم ببازیم خودتو راحت کنو ، فکر کن که جبران گذشته اس از منم میگذره اما به دلت چاره نسازی اومدی بشکنی بشکن ، از من ساده چی مونده قبل تو هر کی بوده ، تموم تار و پود سوزونده تو هم از یکی...
-
اگه یه روز ....
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:33
٢٩ فروردین ۱۳۸٧ اگه یه روزی ... اگه یه روز بری سفر ... بری زپیشم بی خبر اسیر رویاها می شم ... دوباره باز تنهامی شم به شب می گم پیشم بمونه ... به باد می گم تا صبح بخونه بخونه از دیار یاری ... چرا می ری تنهام می ذاری اگه فراموشم کنی ... ترک آغوشم کنی پرنده دریا می شم ... تو چنگ موج رها می شم به دل می گم خاموش بمونه ......
-
آه
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:32
٢٧ فروردین ۱۳۸٧ آه ! دارم خفه می شم هوا می خوام ! آی قلبم درده !
-
سنگ صبور
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:31
۱٠ فروردین ۱۳۸٧ سنگ صبور رفیق من سنگ صبور غمهام به دیدنم بیا که خیلی تنهام هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم چه دنیای رو به زوالی دارم مجنونمو دلزده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلیا نمونده از جوونیام نشونی پیر شدم پیر تو ای جوونی تنهای بی سنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کور توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست اگرچه هیچکس...
-
جغد!!!
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:30
٢۸ اسفند ۱۳۸٦ کیست؟ کجاست؟ ای آسمان بزرگ ! در زیر بالهای خسته ام ، چه قدر کوچک بودی تو !!!!!!!!!!!
-
بر او ببخشایید !
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:29
٢۸ بهمن ۱۳۸٦ بر او ببخشایید !!! بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش را با آبهای راکد و حفره های خالی از یاد می برد وابلهانه می پندارد که حق زیستن دارد . بر او ببخشایید بر خشم بی تفاوت یک تصویر که آرزوی دور دست تحرک در دیدگان کاغذیش آب می شود بر او ببخشایید بر او که در سراسر تابوتش جریان سرخ ما ه گذر...
-
درد دل !
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:28
۱٥ بهمن ۱۳۸٦ کنار دیوار ، بی هیچ دیواری ! رو به روی پنجره یی ، بی هیچ پنجره یی ! برف وهم می بارد ... لب خند می زنم ، بی هیچ خاطره یی قار ،قار،قار... آواز می خوانم بی هیچ نارونی ! سردم می شود ،بی هیچ زمستانی ! کج ایستاده به زمین با حسرت شاخه ،بی هیچ کلاغی ! سُر می خورم پتوی کهنه ی عبث را تا خر خره ام بالا می کشم ! ناقص...
-
درد من
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:27
¤ نوشته شده در ساعت ۱۱:۳٥ بهمن ۱۳۸٦ درد من حصار برکه نیست درد من، درد زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشون خطور نکرده
-
راه نوین !
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:23
امروز یه جا یه نوشته خوندم که به نظرم خیلی جالب اومد . نوشته بود : آنانی که به راه نوینی گام می گذارند، و می خواهند اندکی از زندگی پیشین خود را نگه دارند، سر انجام مجروح گذشته خود خواهند شد . و جالب تر اینکه این جمله به نظرم کاملا درست اومد اما خودم هیچگاه بهش عمل نکردم !!!!! همیشه سعی کردم گذشته را با نوشتن ، عکس ،...
-
ایمان= امید
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:22
چیستا - ساعت ۱٠ : ٢٩ ب.ظ روز ۱ بهمن ۱۳۸٥ و ایمان اگر خوب پرورش یابد در برابر هر نا امیدی مقاومت می کند .
-
این کجا و آن کجا !!!
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:21
۱٠ : ٥٥ ق.ظ روز ٩ دی ۱۳۸٦ سلام ! خوبید؟ --------------------------- طلوع من طلوع من وقتی غروب سر می زنه موقع رفتنه منه طلوع من طلوع من ! امروز به تعبیری طلوعم بود شاید ! کماکان منتظر غروبم یه غروب سرد زمستونی ! تو باشی و یه پشت بام خالی یه صندلی چوبی لبه ی بام تو رو صندلی نشینی ! بشینی لب بام و پاهاتو ول کنی از لبشو...
-
دخترها ..
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:18
ب.ظ روز ۳ اسفند ۱۳۸٤ Dokhtara Mese Radio Hastan Harchi Bekhan Migan Harchi Begi Nemishnavan! 2-Dokhtara Mese Limooshirin Hastan.Aval Shirinan Bad Talkh Mishan!!! 3-Dokhtara Mese Kontore Barghan Haraz Chand Gahi Seneshoon Sefr Mishe!!! 4-Dokhtara Mese Felezyaban Harvaght Az Baghale Talaforooshi Rad Mishan Aksolamal...
-
تقدیم به ...
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:18
sokootam ra be baran hedye kardam.tamame zendegi ra gerye kardam.naboodi dar faraghe shanehayat be har khaki residam tekye kardam تقدیم به مارجانیکا وناتاناییل
-
یاد بگیر
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:17
یاد بگیرید هیچگاه به خدا نگویید مشکل دارم بلکه به مشکلاتتون بگویید من خدای مهربانی دارم
-
فرق آموزگار با روزگار !
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:15
: چیستا - ساعت ٧ : ۳۳ ق.ظ روز ۸ اردیبهشت ۱۳۸٥ می دونی فرق آموزگار با روزگار چیه؟ آموزگار اول درس می ده بعد امتحان می گیره اما روزگار اول امتحان می گیره بعد درس میده !!!!!!!!!!!!!!!
-
آغاز بی پایان !
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:13
پشت میز کار . مداد به دست چپ .نگاه به سمت راست کاغذ ! کاغذ سفید با خطهای آبی .مثل آسمان با ابرهای پاره پاره شده.ومثل قلب من .یک حرکت دست من کافی است برای سیاه کردن کاغذ ابری .آسمان خط خطی و قلب پاره پاره من ! نگاه به دور دست!عقاب خیال در پرواز ! باز می بینمش در اوج پستی زمین ! ای فرشته ی آسمانی تو را با زمین خاکی چه؟...
-
قوی باش !
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 11:12
ناراحت خسته خسته !!! وقتی به سوی نور حرکت می کنی باید توان و تحمل اشعه ی خورشید را هم داشته باشی !!!!! اگه نمی تونی ! از سایه حرکت کن !!! تو تاریکی ها باش ! به سمت نور توان می خواد !قدرت می خواد قوی باش ! قوی !!!! من جیمز استوارتم نیمه ی گمشده ی تو !
-
حرفهای ناتمام....
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 21:34
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!!! شیرینی مرگم را با تلخی نگاه و جهره ی ماتم زده ات نابود نکن ! کسانی که مشتاق دیدار پرودرگار خود باشند ما آنها را به آرزویشان می رسانیم !(آیه ایی از قرآن ) من مشتاقم .کاری نکن تردید کنم . همین !...
-
دلیل تنهایی !
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 18:52
تو اگر میدانستی که چه زخمی دارد که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمی پرسیدی آه ای مرد چرا تنهایی!!! ---------------------------------------------- تمرین کردم شولمیت را حفظ کنم و همانند بلعم باشم (کسی که به جای لعنت ،برکت داد) اورفه تنها راه کار بود ! همین ! م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا محتاجم .دریابم
-
خسته شدم !
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 18:52
مرا بسوزانید و خاکسترم را بر آبهای دریاها برافشانید نه در برکه نه در رود که خسته شدم از کرانه های سنگواره و از مرزهای مسدود !!!! ---------------------------------------------------------------- پ.ن: من آمده ام با کوله باری از سالها ! ادامه ... -->
-
منه معترف!
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:30
سلام ! خوبید؟ در ادامه ی بازی پز و برای حفظ تعادل اینبار به دعوت مستانه ی عزیز معترف می شویم ! به دفعات قبلا تو همین وبلاگ و دو تا وبلاگ دیگه و دست نوشته ها و دفتر خاطراتم این کارو کردم !(این کار بر خلاف اونچه که مستانه می گه واسه من راحت تره !) در این ساعت در این لحظه من . میم و نون خالی می خوام بگم که : من خیلی دختر...
-
بالهای بالیدن !
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:26
سلام ! خوبید؟ هر کسی تو زندگیش یه سری چیزهایی داره که ازشون راضیه و خوشحال .دلخوشی های کوچولویی که باعث امید و در مواردی میل به زنده بودن و زندگی و ادامه اش می شه . چیزهایی که برای من باعث افتخار ه و من ازشون راضی هستم شاید به نظر بقیه اونقدرها مهم نباشه اما همین چیزهای کوچیک منو ترقیب می کنه به اینکه هر روزمو بهتر از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:20
وقتی بچه بودم دلم میخواست دنیا را عوض کنم بزرگتر که شدم گفتم دنیا بزرگ است می خواهم کشورم را تغییر بدم در نوجوانی گفتم کشور خیلی بزرگ است بهتر است شهرم را دگرگون سازم جوان که شدم گفتم شهر خیلی بزرگ است محله خود را تغییر میدهم به میانسالی که رسیدم گفتم از خانواده شروع میکنم و در این لحظه آخر عمر میبینم که باید از خودم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:19
یک روز بی آنکه بفهمی،دیگر فریب نمی خوری جلوی آیینه ی اتاقت می ایستی، و می بینی که از دیشب، چند سانتیمتر، قد کشیده ای... پنجشنبه 1 بهمن 83!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:18
۱ بهمن 83 ! درخت با جنگل سخنمیگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخنمیگویم نامات را به من بگو دستات را به من بده حرفات را به من بگو قلبات را به من بده من ریشههایِ تو را دریافتهام با لبانات برایِ همه لبها سخن گفتهام و دستهایات با دستانِ من آشناست . در خلوتِ روشن با تو گریستهام برایِ خاطرِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:17
من با عشق آشنا شدم و چه کسی آن چنین آشنا شده است؟ نه گرم آتش، روشن از آتش بلکه عاشق خاطره ی گرما، شیفته یاد روشنایی ! هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود، هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنهء آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریا و دریا ....! یکشنبه 11 بهمن 83 !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:16
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی ِ تو لیکن نگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:16
می خواست برام یه هدیه بخره .... اما نمی دونست چی بخره که به اندازه ی من ارزش داشته باشه اخرش چون چیزی پیدا نکرد ..... خودم رو فروخت
-
تفاهم
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 16:15
کفشها را برای راه رفتن ساخته اند . پاها را هم همین طور؛ به همین دلیل انها اینقدر تفاهم دارند واینقدر همدیگر را زیاد میبینند