مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای دریاها برافشانید
نه در برکه
نه در رود
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود !!!!
----------------------------------------------------------------
پ.ن: من آمده ام با کوله باری از سالها !
منو درگیر خودت کن تا جهانم زیرو رو شه
تا سکوت هر شب با هجومت رو برو شه
بی هوا بدون مقصد سمت طوفان تو می رم
منو درگیر خودت کن تا که آرامش بگیرم
با خیال تو هنوزم مثل هر روز و همیشه
هر شب حافظه ی من پر تصویر تو می شه
با من قریبگی نکن با من که درگیر توام
چشماتو از من بر ندار من مات تصویر توام
با من قریبگی نکن با من که درگیر توام
چشماتو از من بر ندار من مات تصویر توام من مات تصویر توام
تو همین جایی همیشه با تو شب شکل یه رویاست
آخرین نقطه ی دنیا تو جهان من همین جاست
تو همین جایی و هر روز من به تنهاییم دچارم
منو نزدیک خودم کن تا تو رو یادم بیارم
با خیال تو هنوزم مثل هر روز و همیشه
هر شب حافظه ی من پر تصویر تو می شه
با من قریبگی نکن با من که درگیر توام
چشماتو از من بر ندار من مات تصویر توام
با من قریبگی نکن با من که درگیر توام
چشماتو از من بر ندار من مات تصویر توام من مات تصویر توام
فاصلهها را نمیدیدم
غرق در دریای خواستن هایم بود و بی تاب تجربه ی آرزو ها....
اسمش را گذاشتم عاشقی...
و من عاشق پست دل و دنیا شدم...
غافل بودم از پس هر بهار خزانی خواهد آمد...
فصل تو هم به سر رسید...
وقتش بود باید می رفتی....
تو رفتی...
سرسبزی باغچه ام را بردی...
در این غمار من دلم را که پر از خدا بود باختم...
سرشار از خود شدم....
اسمش را عاشقی گذاشته بودم
٭میدانم شب است
اما من خوابم نمیآید
البته دیریست که خوابم نمیآید
نپرس، نمیدانم چرا ...!
...
گاهی اوقات
از آن هزارههای دور
یک چیزهایی میآید
من میبینمشان، اما دیده نمیشوند
خطوطی شکسته
خطوطی عجیب
مثل فرمانِ جبرئیل به فهمِ فرشته میمانند
بعد ... من میروم به فکر
آب از آب تکان نمیخورد
اما باد میآید
سَرْ خود و بیسوال میآید
پرده را میترساند
میرود ... دور میزند از بیراهیِ خویش،
بعد مثل آدمِ غمگینی، ناامید و خسته بَر میگردد
و من هیچ پیغامی برای شبِ بلند ندارم
فقط خوابم نمیآید
مثل همین حالا
مثل همین امشب. "سید علی صالحی
تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهایی!!!
----------------------------------------------
تمرین کردم شولمیت را حفظ کنم و همانند بلعم باشم (کسی که به جای لعنت ،برکت داد)
اورفه تنها راه کار بود ! همین !
م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا محتاجم .دریابم
مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای دریاها برافشانید
نه در برکه
نه در رود
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود !!!!
----------------------------------------------------------------
پ.ن: من آمده ام با کوله باری از سالها !